نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

برای یک لحظه

آتشفشان اندیشه ام

فوران می کند :

-درمیان انبوه اشکهای جاری آسمان

سنگینی کوهها

اندوه پروانه ها

" شانه های خیس گونه ام "

همه ارث روزگار است

باده ی غلیظی نیست

تامرا در رود فراموشی غرق کند؟!

در چشم اندازی ازباران

ازپی کاروان فراموش شدگان

روانه ام

شاید گشایشی باشد



:: موضوعات مرتبط: اشعار خواندنی و بسیار احساسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 3085
|
امتیاز مطلب : 173
|
تعداد امتیازدهندگان : 47
|
مجموع امتیاز : 47
تاریخ انتشار : دو شنبه 19 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

ستادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي زنيم؟


چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي کنند و سر هم داد مي کشند؟


شاگردان فکرى کردند و يکى از آن ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي دهيم




استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي زنيم؟
آيا نمي توان با صداى ملايم صحبت کرد؟

چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي زنيم؟


شاگردان هر کدام جواب هايى دادند امّا پاسخ هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.


سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب هايشان از يکديگر فاصله مي گيرد. آن ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.


سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي افتد؟

آن ها سر هم داد نمي زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي کنند. چرا؟

چون قلب هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب هاشان بسيار کم است


استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي افتد؟

آن ها حتى حرف معمولى هم با هم نمي زنند و فقط در گوش هم نجوا مي کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي شود.


سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي نياز مي شوند و فقط به يکديگر نگاه مي کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله اى بين قلب هاى آن ها باقى نمانده باشد



:: موضوعات مرتبط: روانشناسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2984
|
امتیاز مطلب : 166
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : شنبه 20 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

- فقر اينه که 2 تا النگو توي دستت باشه و 2 تا دندون خراب توي دهنت؛



- فقر اينه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛



- فقر اينه که شامي که امشب جلوي مهمونت ميذاري از شام ديشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛



- فقر اينه که ماجراي عروس فخري خانوم و زن صيغه اي پسر وسطيش رو از حفظ باشي اما ماجراي مبارزات بابک خرمدين رو ندوني؛



- فقر اينه که از بابک و افشين و سياوش و مولوي و رودکي و خيام چيزي جز اسم ندوني اما ماجراهاي آنجلينا جولي و براد پيت و سير تحولي بريتني اسپرز رو پيگيري کني؛



- فقر اينه که وقتي با زنت مي ري بيرون مدام بهش گوشزد کني که موها و گردنشو بپوشونه، وقتي تنها ميري بيرون جلو پاي زن يکي ديگه ترمز بزني و بهش بگي خوششششگلهههه؛



- فقر اينه که وقتي کسي ازت ميپرسه در 3 ماه اخير چند تا کتاب خوندي براي پاسخ دادن نيازي به شمارش نداشته باشي؛



- فقر اينه که فاصله لباس خريدن هات از فاصله مسواک خريدن هات کمتر باشه؛



- فقر اينه که کلي پول بدي و يک عينک ديور تقلبي بخري اما فلان کتاب معروف رو نمي خري تا فايل پي دي اف ش رو مجاني گير بياري؛



- فقر اينه که حاجي بازاري باشي و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوي عرق زير بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛



- فقر اينه که توي خيابون آشغال بريزي و از تميزي خيابونهاي اروپا تعريف کني؛



- فقر اينه که 15 ميليون پول مبلمان بدي اما غير از ترکيه و دوبي هيچ کشور خارجي رو نديده باشي؛



- فقر اينه که ماشين 40 ميليون توماني سوار بشي و قوانين رانندگي رو رعايت نکني؛



- فقر اينه که به زنت بگي کار نکن ما که احتياج مالي نداريم؛



- فقر اينه که بري تو خيابون و شعار بدي که دموکراسي مي خواي، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛



- فقر اينه که ورزش نکني و به جاش براي تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحي زيبايي و دارو کمک بگيري؛



- فقر اينه که تولستوي و داستايوفسکي و احمد کسروي برات چيزي بيش از يک اسم نباشند اما تلويزيون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛



- فقر اينه که در اوقات فراغتت به جاي سوزاندن چربي هاي بدنت بنزين بسوزاني؛



- فقر اينه که با کامپيوتر کاري جز ايميل چک کردن و چت کردن و موزيک گوش دادن نداشته باشي؛



- فقر اينه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از يخچالت(يخچال هايت) باشه؛



:: موضوعات مرتبط: قاطی پاتیه دیگه , ,
:: بازدید از این مطلب : 2494
|
امتیاز مطلب : 219
|
تعداد امتیازدهندگان : 60
|
مجموع امتیاز : 60
تاریخ انتشار : شنبه 20 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


اون يه آکواريوم شيشه اي ساخت و اونو با يه ديوار شيشه اي دو قسمت کرد.



تو يه قسمت يه ماهي بزرگتر انداخت و در قسمت ديگه يه ماهي کوچيکتر که غذاي مورد علاقه ي ماهي بزرگه بود .



ماهي کوچيکه تنها غذاي ماهي بزرگه بود و دانشمند به اون غذاي ديگه اي نمي داد... او براي خوردن ماهي کوچيکه بارها و بارها به طرفش حمله مي کرد،




اما هر بار به يه ديوار نامرئي مي خورد. همون ديوار شيشه اي که اونو از غذاي مورد علاقش جدا مي کرد.



بالا خره بعد از مدتي از حمله به ماهي کوچيک منصرف شد. اون باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواريوم و خوردن ماهي کوچيکه کار غير ممکنيه.



دانشمند شيشه ي وسط رو برداشت و راه ماهي بزرگه رو باز کرد، اما ماهي بزرگه هرگز به سمت ماهي کوچيکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت ديگر آکواريوم نگذاشت.


مي دونين چرا؟



اون ديوار شيشه اي ديگه وجود نداشت، اما ماهي بزرگه تو ذهنش يه ديوار شيشه اي ساخته بود. يه ديوارکه شکستنش از شکستن هر ديوار واقعيسخت تر بود




اون ديوارباور خودش بود. باورش به محدوديت ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنيم، کلي ديوار شيشه اي پيدا مي کنيم که نتيجه ي



مشاهدات و تجربياتمونه و خيلي هاشون هم اون بيرون نيستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند هر فردي



خود را ارزيابي مي کند واين برآورد مشخص خواهدساخت که او چه خواهد شد.



شما نميتوانيد بيش از آن چيزي بشويد که باور داريد هستيد، اما بيشاز آنچه باور داريد مي توانيد انجام دهيد



:: موضوعات مرتبط: جالب و خواندنی , ,
:: بازدید از این مطلب : 2535
|
امتیاز مطلب : 216
|
تعداد امتیازدهندگان : 61
|
مجموع امتیاز : 61
تاریخ انتشار : شنبه 20 فروردين 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

خدای من اصلا نمیدونم دنبال چی ام گوشیم دستمه مدام بهش زنگ میزنم

مطمئنم که دیگه این دفعه جواب میده

کی گفته اون منو دوسم نداره خودش گفت دوست دارم
آخه چقدر دیگه زیر این بارون راه برم

لباسام خیس شده توی پارک چقدر خلوته پرنده هم پر نمیزنه

اصلا سردم نیس چشمم به گوشیمه همه اش میگم ای بابا شاید دستش بنده

الکی خودمو با این حرفا راضی می کنم.

الو سلام

خوبی چرا آخه جواب نمیدی

چرا با من اینجوری می کنی

باهام حرف بزن بگو چی شده

باشه حالا که دوس نداری حرف بزنی دیگه زنگ نمی زنم

دوس ندارم باهاش خدافظی کنم دلم نمیاد بگم خداحافظ

دلم خیلی گرفته

خسته ام از این زندگی

دوس دارم همینجوری توی پارک قدم بزنم زیر بارون خیس بشم

اینجوری آروم می شم حداقل واسه چند لحظه غصه هام از یادم میره.

بارون شدیده

سنگ فرشای پارک خیلی خوشگل شدن

درختای بید مجنون از رو شاخه و برگاشون بارون می ریزه

با بی حوصلگی درست مثل یه مرده متحرک از کنار استخرو پلی که بین دو تا استخر زد شده رد می شم جوری که فقط چشمم به آبه و تمام خاطره هامون میاد جلو چشمام

خیلی سخته فراموش کردنش

اصلا هوا سرد نیس

بارونو دوس دارم مخصوصا توی شب

هوا داره کم کم تاریک میشه نه تنهایی اونم توی یه پارک خلوت نمی ترسم

آروم می شم درست مثل بچه ها حداقل خوبیش اینه که یه فرصتی دارم که به خودم و زندگیم فک کنم....

هر چی بیشتر بهش فک می کنم بیشتر دل تنگش میشم

دوباره گوشیمو گرفتم دستمو بهش زنگ زدم

خدایا این دفعه دیگه جواب بده ازت خواهش می کنم..

الو سلام

ببخشید حسین آقا

...... نیستش

نه نیست گوشیشم دست منه

آخه چرا اینجوری می کنه

اگه نمیخواد منو بگه

با من روراست باشه

منم بلاخره درک دارم

اگه اون نخواد من از زندگیش میرم بیرون

خانوم اگه اومد من بهش میگم با شما تماس بگیره

خیلی ممنون خداحافظ

اصلا دلم نمیخواد برم خونه

فضای خونه اذیتم می کنه باعث میشه بیشتر بهش فک کنم و اعصبانیتمو سر مامانو بابام خالی کنم

بدجور دلمو شکونده خیلی بد خیلی

1ساله که باهمیم

تو این مدت همه اش به بهانه های مختلف از پیشم رفته و من رفتمو نازشو کشیدمو تا باهام آشتی کرده

مغرور و از خود راضی و سنگدله

هیچی نمیگه

نه از مشکلاتش نه از زندگیش بیشتر به درد و دل من گوش میده بدون اینکه یه راهی جلو پام بذاره، نسبت بهم بی اهمیته

اوایل که خوب بود اما رفته رفته اخلاقش بد شد حتی زورش میومد یه زنگ بزنه حتی یه دفعه برگشت گفت مگه دیونه ام هی شارژ بخرمو به تو بزنگم

پسر خوبی بود با شخصیت اما این حرفش خیلی ناراحتم کرد اما باز دلم نیومد از پیشش برم یعنی نمی تونم دوسش دارم

بدجور وابسته اش شدم

میگه این دوستی به هیچ دردی نمی خوره

آخرش جداییه الان جدا بشیم بهتر از فرداس

تو خیلی بیش از حد بهم وابسته شدی

حرف حرف بابامه اون میگه که من با کی ازدواج کنیم

تو واسه من ارزش داری نمی خوام ناراحتیتو ببینم

دوست دارم اما باید جدا شیم

راهمون از هم دوره واسه دیدن همدیگه مشکل داریم

رابطه اش باهام خوب بود اما یهو دیگه جواب نداد هرچی زنگ میزدم جواب میداد و حرف نمیزد فقط گوش میکرد

دفعه آخری که زنگیدم برداشت

سلام چرا جواب نمیدی

مشکل داشتم

چی؟

حالا بعدا میگم،الان نمی تونم صحبت کنم خودم میزنگم

باشه فقط بهم بگو که میخوای باهام بمونی یا نه

آره می مونم من بهت قول دادم تنهات نذارم

باشه مواظب خودت باش

توام همین طور

بای

خیلی منتظر موندم اما زنگ نزد فرداش اس داد و گفت من دو روز توی بیمارستان بستری بودم حالم خوب نبود

من بهش زنگ زدم گفت بازم میخوام برم بیمارستان اگه تونستم بهت زنگ میزنگم

فردای همون روز چندبار زنگ زدم جواب نداد

با گوشی دوستم زنگ زدم و جواب داد

صحبت نکردم

دلم شکست دیگه بهش زنگ نزدم تا آخر شب که زنگ زدم داداشش باز جواب داد حرفای همیشگیو تحویلم داد

خدایا چرا اینجوری شد ؟؟؟؟

من چه گناهی کردم ؟؟؟

خودت کمکم کن

یه نگاه به ساعتم کردم دیدم ساعت از 8 هم گذشته

یهو گوشیم زنگ خورد

جانم مامانی کجایی مامان نمیای خونه

چرا چرا تو راهم دارم میام

مامانمو خیلی دوس دارم تنها سنگ صبورمه

فقط مامانمه که تو سختیا همراهمه و درکم می کنه پابه پام میاد

حتی دیگه دوستام هم همه تردم کردن

دیگه کسیو ندارم

اصلا نای راه رفتن ندارم پاهام سست شده نمیخوام از این خلوتگاهم برم بیرون برم تو این دنیا

تو خیابون و دوباره غم بیاد سراغم غم عشق اون

اونی که قدر عشقمو ندونست

من همه محبتمو ریختم به پاش اون نخواست

نمیدونم شایدم من بدم شایدم گناه از منه

اما ساده تر و مهربون تر از من تو دنیا دیگه نیس

از بس خوبی کردمو بدی دیدم ناراحتم

من این دنیارو نمیخوام

زیاد اهل بیرون رفتن نیستم امروزم یهویی اومدم پارک حالا باید برم جلو در خروجی وایستادم و به پارک نکاه می کنم واقعا قشنگه زیباست

سرمو آوردم بالا آسمون چقدر تاریکه اونم دلش مثل دل من گرفته ماه خیلی خوشگلو جذابه

همینجوری که به آسمون نگاه می کنم با خودم زمزمه می کنم خدایا کمکم کن

اون که نیس من

چی کار کنم حرف دلمو به کی بگم

مخصوصا تو این شرایط که دیگه کسی واسم نمونده و تنهای تنهام

دیگه باید برم خونه دیر شده میخوام تا خونه پیاده برم بیشتر فکر کنم بیشتر بیشتر

تمومه  راهو بهش زنگ زدم اما کسی جواب نداد خونه که رسیدم مامانمکه دید تعجب کرد

این چه وضعیه نمی تونستی با ماشین بیای نه مامان می خواستم پیاده بیام برو لباساتو عوض کن تا سرما نخوری

شاممو خوردم و اومدم نشستم پای کامپیوتر در حال آهنگ گوش کردن بودم که بهم اس داد

میدونید چی نوشته بود

" سلام من با یکی دیگه دوست شدم اونم قسم داده غیر از اون با کسی نباشم تورو خدا بی خیال من شو برو با یکی از بچه محلاتون دوست شو تا برای دیدن همدیگه مشکل نداشته باشین"

بهش زنگ زدم نمی تونستم جلو گریمو بگیرم

باهام نمی مونی نه ؟

خوب تو اس که بهت گفتم

خوب نه قبلا هم بهم گفته بودی که با کس دیگه هستی

یه بهونه تازه و یه حرف جدید بیار چرا رک حرفاتو نمی زنی چرا بهم نمی گی که برو،انقد هاشیه نرو،راحت حرفتو بزن

خودتم میدونی اگه 100 سال هم بگذره من همچین حرفی بهت نمی زنم.

اگه مشکلت دیدنه که من صد دفعه گفتم بیا ببینمت اما خودت نیومدی تو مشهد چقد التماست کردم که بیای و نیومدی

حرف زیاد زدیم اما حرف آخرش این بود که تموم کنیم

و گفت بعدا بهت زنگ میزنم که هنوز منتظرم زنگ بزنه

نمیدونم چیکار کنم

همه تقصیرارو میندازه گردن من

شاید هم واقعا تقصیر منه و خودم خحبر ندارم

اون هیچی نمیگه همین کارش اعصابمو خورد می کنه حرفاشو نمیزنه حرفاشو ازم قایم میکنه

وای دیگه نمی تونم خسته شدم واقعا خسته

من شبا فقط کارم شده گریه و فک کردن و غصه خوردن

الان که دارم خوب فکر می کنم می بینم که دوستی و رفاقت و ...

همه اش الکیه

پوچ پوچ تهی خالی

چه دختر چه پسر هیچکدوم قدر عشقو دوس داشتنو نمی دونن

همه چیزو به مسخره بازی گرفتن

حالا شما هم برو دنبالش عاقبتت میشه مثل من

منی که دیگه تو زندگی هیچی واسه باختن ندارم.

این فقط جزئیاز زندگی منه

همه شو نمی دونید

نمی دونید که چقدر غم دارم......

فقط حرف آخرو میگم خودمو گم کردم

با کسی هم دوس نشین

خواهش می کنم سراغ این جور چیزا نرید بخدا هیچ فایده ای نداره



:: موضوعات مرتبط: حرفای من...... , ,
:: بازدید از این مطلب : 3127
|
امتیاز مطلب : 211
|
تعداد امتیازدهندگان : 58
|
مجموع امتیاز : 58
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 فروردين 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

خدایا عاشقم کردو
کنار من نمی مونه
داره دل میکنه میره
بهم میگه پشیمونه
خدایت عاشقم کردو حالا از بودنم سیره
دل بی رحم اون حالا یه جای دیگه ای گیره
خودش با من نمی مونه میگه قسمت ما اینه
میذاره گردن تقدیر گناهش رو نمی بینه
چه سال نحسیه امسال چه روزای بدی دارم
آهای تقدیم پر پاییز ازت بیذار بیذارم
تو تعبیر کدوم خوابی کدوم کابوس بی پایان
چه قدر دل می بری ساده چقدر دل می کنی آسون
کدوم مهمون ناخونده منو از قلب تو رونده
نگاتو کی ازم دزدید دل منو کی سوزونده

خدایا یعنی الان صدامو می شنوه
خدایا نمی دونم چرا اینجوری شد
خدیا تو به من بگو چی کار کنم
خدایا من که چیزی بهش نگفتم و گذاشت و رفت
یعنی من براش کافی نبودم
آخه چرا اینجوری شد
من که دوسش داشتم
نه نه نه نه می دونم اون منو دوس نداشت
خوب گریه نکن همه چیز درست میشه
شاید یه روزی برگشت
اما خدا من که منتظرش میمونم میدونم که اون یکی دیگرو دوس داره
اما بازم منتظر می مونم
قلبمو به هیشکی نمیدم به هیشکی تا بیاد دوباره پیشم
آخه از بس گریه کردم دیگه اشکامم خشک شده
از بس ازش خواستم بمونه و نموند خدا می خوای بهت بگم چی شد
خدا اولش که اومده بود مهربون بود می گفت دوسم داره
نمی دونی که چقدر دوسش دارم
خدا من که بهش چیزی نگفتم اون بی دلیل رفت
همش خودمو سرزنش می کنم همش می گم ببینم مگه منم با اون چی کار کردم
مگه من کار بدی کردم که گذاشت رفت
من که گفتم هر چی اون بگه
من که همش حرفشو گوش می کردم
خدا چرا ساکتی چرا چیزی نمی گی
خدا نکنه میدونی اون دیگه برنمی گرده
یه چیزی بگو
خدایا اون الان چیکار می کنه
حالش خوبه
مریض نیس
کجاس کنار کیه
دلشو به کی داده
اونم مثل من دوسش داره
مثل من نازشو میکشه
یادمه هروقت گریه می کردم اعصابش خورد می شد می گفت گریه نکن
وقتی می دید ساکت نمی شم میگفت مگه من به تو نمی گم گریه نکن
واای خدا الان پس چرا نیس دعوام کنه سرم داد بکشه بگه بسه دیگه گریه نکن
نمی ذاشت تنهایی جایی برم
همه اش ازم می پرسید کسی اذیتت نکرد
ما که باهم مهربون بودیم پس چرا رفت
خدا این فکرو خیالا دیونم کرده
حالا که اون نیس کجا برم
چی کار کنم
حرف دلمو به کی بگم
دیگه واسه کی گریه کنم
خدایا من دلم خیلی کوچیکه زود می شکنه
با رفتن اون من خیلی شکستم
همش خودمو سرگرم می کنم که یادم بره
اما بی فایده اس
بدتر دل تنگش میشم
آخه خدا بهش بگو من چیکار کردم که گذاشت و رفت
خدا تو بهش بگو دل منو تنها نذاره
بگو که گناه دارم بدون اون نمی تونم
بگو دل آرام خیلی ناراحته
بی تابی می کنه
هرچی اون بگه هرچی اون بخواد
الان چند روزه که میاد تو خوابم
چشماشو دوس دارم اون صورت پاک و معصومشو
اما چرااااااااااااا
خدایا دلم گرفته
پره غصه اس
هیشکی حرفمو نمی فهمه هیشکی
اونم نیس نیس نیس
خدا ازت خواهش می کنم اینارو بهش بگووووووووو...................



:: موضوعات مرتبط: حرفای من...... , ,
:: بازدید از این مطلب : 2855
|
امتیاز مطلب : 223
|
تعداد امتیازدهندگان : 63
|
مجموع امتیاز : 63
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 فروردين 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

سلام خدمت شما دوستای خوبم
اول از همه فرا رسیدن سال نو رو پیشاپشیش به همه شما تبریک می گم......

شاید تا بعد عید نتونم بیام چون شنبه اگه خدا بخواد مسافر هستم میرم پابوس امام رضا
آقا خانوادم و منو طلبیدن...
از خدا میخوام قسمت همه شماها بشه ...
اگه تو این مدت از من حقیر بدی ، ناراحتی چیزی دیدین حلال کنید...
باز اگه موقعیتش پیش اومد میام سر میزنم
چون من بدون شما دوستان نمی تونم ،اینو از ته قلبم میگم....
راستی حتما واسم دعا کنید

 



:: موضوعات مرتبط: حرفای من...... , ,
:: بازدید از این مطلب : 2321
|
امتیاز مطلب : 89
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

من با همه ي دوستان چه اونهايي كه با طلاق موافقن چه اونهايي كه با آشتي تا قدري موافقم
نمي تونم انتخاب كنم چون در اين موقعيت قرار نگرفتم اما هر كس نظري داره و نظرش رو با توجه به زندگي خودش روحيات خودش و احساسات خودش مي ده اونهايي كه مي گن طلاق دو دسته اند:1- زنهايي كه بي نهايت عاشق شوهرشون هستند و در هيچ شرايطي خيانت رو نمي پذيرند حتي اگه 100 در 100 هم خودشون مقصر باشن 2- زنهايي كه عشق آتشيني به شوهرشون ندارن فقط به عنوان يك همسر و پدر بچه هاشون شوهرشون رو دوست دارن و زندگي خوبي دارن و خيانت مرد براشون مثل يه شوك بوده و دچار سردرگمي شدن و به خاطر روزها و شب هايي كه فكر مي كردن شوهرشون به فكر زن و بچه خودش هست و داره براي رفاه بيشتر اونها سخت كار مي كنه با يه زن ديگه بوده و فكر اينكه چقدر ساده بودن اونهارو آزار ميده و اما اونهايي كه به آشتي و فرصت دوباره معتقدند سه دسته هستند 1- زن هايي كه هيچ راه برگشتي ندارن نه خانواده اي نه پولي نه در آمدي و از اسم طلاق ميترسن و پشتوانه و حامي ندارن و خودشون رو به سوختن و ساختن به خاطر مادر بودن محكوم مي كنن 2-زن هايي كه فلسفي فكر مي كنند و تصورشون بر اين هست كه مي شه حرف زد مي شه حل كرد مي شه ادامه داد زندگي ارزش از هم پاشيدن خانواده رو نداره بچه ها گناه دارن 3_زن هايي كه هرگز خودشون رو جاي شما نمي ذارن و فقط مي گن كه گفته باشن
---------------------------------------------------------------------------------------------------
مـتـوجه مـي شويد كه همسرتان خيانتكار و بي وفا است. ايـن امر شما را واقعا ناراحت كرده و ضربه سختي به شمـا وارد مي سازد. تصـور مي كرديد كه ازدواج سبب مي شود تا همسرتان ديگر هيچ گاه به خود اجازه بدعهدي و خيانت ندهد، اما كارها مطابق ميل شـما پيـش نـرفـت. هنوز هم زمـانيـــكه ياد كارهايي كه او انـجام داده است، مي افتيد، احساس ناراحتي ميكنيد. چـگونـه مـي تـوانيد آزار و اذيـت ها را به دست فراموشي سپرده، همسر بي وفاي خود را ببخشيد و زندگي مشترك خود را از خطر نابودي نجات دهيد؟ امارها نشان ميدهد كه در طول زندگي مشترك برخي از همسران مرتكب خيانت به همسر خود ميشوند .البته در ايران اماري در اين خصوص در دست نيست و به نظر ميرسد كه اين عمل در مردها بيشتر از زنان است .امارهاي موجود در ساير كشورها ميزان خيانت را بالا نشان ميدهد كه در هر دو جنس مشاهده ميشود كه البته در مردها باز هم بيشتر است .
خيانت همسر يك امر پيچيده و در عين حال دو طرفه است. لذا بايد بدانيد كه شما هم در اين مورد نقش داريد . نقش خودرا در اين مورد وارسي كنيد مثل بي توجهي عاطفي يا عدم ارضاي جنسي و مشكلات در روابط بين فردي و مواردي مشابه .خيانت ميتواند عاطفي يا جنسي باشد .تحقيقات نشان ميدهد كه براي زنها خيانت عاطفي و براي مردان خيانت جنسي نا بخشودني تر و تحمل ان سخت تر است .معمولا زندگي زناشويي كه با خيانت روبرو ميشود ديگر طراوت و شادابي قبل را نخواهد داشت مگر اينكه طرف رابطه شما از ظرفيت رواني بالايي برخوردار باشد و خود را نيز در اين اتفاق سهيم بداند . به فرد خيانتكار اجازه جبران اشتباهي را كه مرتكب شده است را بدهيد و بگوييد اگر اين خيانت تكرار شود شما به اين زندگي خاتمه خواهيد داد كه البته حتما قبل از اقدام به اين عمل با يك روانشناس يا مشاور با تجربه و كاردان مشورت داشته باشيد .موارد زير هم ميتواند كمك كننده باشد.پيروز باشيد.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
مـتـوجه مـي شويد كه همسرتان خيانتكار و بي وفا است. ايـن امر شما را واقعا ناراحت كرده و ضربه سختي به شمـا وارد مي سازد. تصـور مي كرديد كه ازدواج سبب مي شود تا همسرتان ديگر هيچ گاه به خود اجازه بدعهدي و خيانت ندهد، اما كارها مطابق ميل شـما پيـش نـرفـت. هنوز هم زمـانيـــكه ياد كارهايي كه او انـجام داده است، مي افتيد، احساس ناراحتي ميكنيد. چـگونـه مـي تـوانيد آزار و اذيـت ها را به دست فراموشي سپرده، همسر بي وفاي خود را ببخشيد و زندگي مشترك خود را از خطر نابودي نجات دهيد؟ امارها نشان ميدهد كه در طول زندگي مشترك برخي از همسران مرتكب خيانت به همسر خود ميشوند .البته در ايران اماري در اين خصوص در دست نيست و به نظر ميرسد كه اين عمل در مردها بيشتر از زنان است .امارهاي موجود در ساير كشورها ميزان خيانت را بالا نشان ميدهد كه در هر دو جنس مشاهده ميشود كه البته در مردها باز هم بيشتر است .
خيانت همسر يك امر پيچيده و در عين حال دو طرفه است. لذا بايد بدانيد كه شما هم در اين مورد نقش داريد . نقش خودرا در اين مورد وارسي كنيد مثل بي توجهي عاطفي يا عدم ارضاي جنسي و مشكلات در روابط بين فردي و مواردي مشابه .خيانت ميتواند عاطفي يا جنسي باشد .تحقيقات نشان ميدهد كه براي زنها خيانت عاطفي و براي مردان خيانت جنسي نا بخشودني تر و تحمل ان سخت تر است .معمولا زندگي زناشويي كه با خيانت روبرو ميشود ديگر طراوت و شادابي قبل را نخواهد داشت مگر اينكه طرف رابطه شما از ظرفيت رواني بالايي برخوردار باشد و خود را نيز در اين اتفاق سهيم بداند . به فرد خيانتكار اجازه جبران اشتباهي را كه مرتكب شده است را بدهيد و بگوييد اگر اين خيانت تكرار شود شما به اين زندگي خاتمه خواهيد داد كه البته حتما قبل از اقدام به اين عمل با يك روانشناس يا مشاور با تجربه و كاردان مشورت داشته باشيد .موارد زير هم ميتواند كمك كننده باشد.پيروز باشيد.
--------------------------------------------------------------------------------
?- نبايد عكس العمل آني از خود نشان دهيد و يكمرتبه به دليل بدعهدي همسرتان تصميم بگيريد كه از او جدا شويد. شما نيازمند كمي زمان هستيد تا مسائل ديگر را نيز زير و رو كنيد. نبايد به طور خاص تمام توجه خود را به خيانتي كه از او سر زده معطوف كنيد.

?- بايد قبول كنيد كه احساس خشم، عصبانيت، شك و ترديد، شوكه شدن، آشفتگي، ترس، درد و رنج، افسردگي، و پريشاني براي فردي كه شاهد خيانت همسرش بوده كاملا نرمال است.

?- اين مشكل باعث به وجود آمدن برخي مشكلات فيزيكي در فرد مي شود از قبيل حالت تهوع و استفراغ، اسهال، مشكلات مربوط به خواب (بي خوابي و يا پر خوابي)، لرزش، اختلال حواس، كم غذايي و كم اشتهايي. سعي كنيد در اين حال بيش از پيش از خود مراقبت كنيد.

?- خودتان را وادار كنيد تا غذاهاي سالم مصرف كنيد، طبق برنامه پيش برويد، به اندازه كافي استراحت كنيد، هر روز ورزش كنيد، به اندازه كافي آب بنوشيد و تفريح داشته باشيد. ايجاد تعادل، بهترين راه حل، براي مبارزه با آسيبي است كه به شما وارد شده است.

?- خنديدن كاملا طبيعي و نشان دهنده سلامت فرد است. فيلم يا سريال هاي تلويزيوني خنده دار تماشا كنيد و مقداري از وقت خود را با افرادي صرف كنيد كه خنده بر روي لب هاي شما مي اورند. زندگي بدون اينكه توجهي به قلب هاي شكسته و خيانت هاي همسران داشته باشد، همچنان در حال پيش رفتن است.

?- گريه كردن نيز يك امر كاملا طبيعي است. اگر خود به خود گريه نمي كنيد، مي توانيد آهنگ هاي غمگين گوش كنيد و يا به تماشاي فيلم هاي تراژيك بنشينيد.

?- براي خود يك ژورنال درست كنيد. تمام افكار و احساساتي كه به شما به دليل خيانت و بي وفايي همسرتان دست مي دهد را بر روي كاغذ يادداشت كنيد.

?- با همسر خود در مورد بدعهديش صحبت كنيد. تمام سوال هايي كه به ذهنتان ميرسد را بپرسيد. شايد با اين كار به اين نتيجه برسيد كه همسرتان هنگام ارتكاب به اين كار، اصلا فكر نمي كرده كه به شما خيانت مي كند.

?- با يك روانشناس يا مشاور ملاقات داشته باشيد . سعي نكنيد تا به تنهايي از پس اين مشكل برآييد. هم شما و هم همسرتان پيش از اينكه مجددا رابطه جنسي بدون محافظت با هم برقرار كنيد، بايد تحت آزمايش
HIV (ايدز) و تست ساير بيماري هاي آميزشي قرار بگيريد(در صورت خيانت جنسي ).


??- نبايد ضربه روحي وارده را پنهان كنيد. با فرزندانتان صادق باشيد؛ اما لازم نيست جزييات مشكل را نيز براي آنها شرح دهيد. قسم هايي نخوريد كه بعدها نتوانيد به آنها عمل كنيد. تنها چيزي كه بچه ها بايد بدانند اين است كه حال شما رفته رفته رو به بهبودي خواهد رفت.

??- سعي نكنيد اين بازي، كه چه چيز و يا چه كسي مسبب بروز چنين فاجعه هاي شده است را شروع كنيد. با اين كار صرفا انرژي خود را تلف مي كنيد. در اينصورت فقط مي توانيد نفر سوم را سرزنش كنيد و خودتان خوب مي دانيد كه هيچ چيز درست نخواهد شد.

??- اگر بيش از اندازه عصباني باشيد، بر سر مسائل كوچك داد و بيداد راه بيندازيد، احساس كنيد كه بر روي طناب باريكي در حال راه رفتن هستيد، و زماني كه به ياد بدعهدي همسر خود مي افتيد، عكس العمل هاي شديد فيزيكي از خود نشان دهيد، بي شك دچار استرس پس از سانحه يا پي.تي.اس.دي. شده ايد و بايد هر چه سريعتر به يك متخصص مراجعه كنيد.

??- انتظار نداشته باشيد كه حس آشفتگي، بي اعتمادي و عصبانيت به مجرد اينكه تصميم مي گيريد همسر خود را ببخشيد به راحتي از بين برود. از بين رفتن درد و رنج وارده از طريق خيانت، نيازمند زمان است.

??- واقع بين باشيد. درآمد، سرمايه، وضعيت مسكن، و حمل و نقل خود را در نظر بگيريد. اگر تصميم به خاتمه زندگي زناشويي خود مي گيريد بايد ببينيد كه آيا جايي براي زندگي كردن داريد و منبع درامدي داريد كه از آن طريق بتواند نيازهاي اوليه تان را مرتفع سازيد

 

 



:: موضوعات مرتبط: راه های مقابله با خیانت همسران , ,
:: بازدید از این مطلب : 1963
|
امتیاز مطلب : 54
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

یک دلیل برای عاشق شدنم ، یک بهانه برای زنده ماندنم ،
تویی آن دلیل و بهانه عاشقانه
یک هوای عاشقانه برای با تو بودن، همین هوای بارانی ،دستت درون دستهای من ، این است همان آرزوی رویایی
این نفسی که در سینه ام است ، این قلبی که با تو به آرزوهایش رسیده است ، این وجودی که محتاج وجود تو است ، این احساسات،همه در عشق تو جا گرفته است
ببین عشق تو چقدر مقدس است که زندگی ام با تو دوباره جان گرفته است
ببین چقدر دوستت دارم که خوشبختی را از لحظه ای که آمدی دیدم ، حس کردم و باورش کردم!
باور کردم که حضور تو در زندگی ام یک حادثه نبود ،روزی تو می آمدی، با اینکه من حتی فکر داشتن تو را هم نمیکردم
روزی که آمدی چه روز دلنشینی بود، روزی که بهم میرسیم چه روز مقدسی خواهد بود و روزی که از عشق هم میمیرم چه روز عاشقانه ایست
به عشق همان روز ،روز از عشق هم مردن، اینک عاشقانه همدیگر را میپرستیم تا به دنیا بگوییم این ما هستیم که عاشق همیم!
دلیلی نمیبینم برای زنده ماندن اگر تو نباشی ، نمیخواهم حتی یک لحظه نیز در فکر نماندن باشیم!
میگذرد روزی این شبهای دلتنگی ، میگذرد روزی این فاصله و دوری، میگذرد روزهای بی قراری و انتظار ، میرسد همان روزی که به خاطرش گذراندیم فصلها را بی بهار ، و از ترس اینکه بهم نرسیم شب تا صبح را اشک میریختیم
عزیزم بیا در آغوشم ،تو مال منی ، آرام باش که تو تا آخر دنیا ، دنیای منی ، بارها گفته ام و خودت هم میدانی که زندگی منی ، پس این هم بدان تو آخرین کسی خواهی بود که قبل از مردنم او راخواهم دید!



:: موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1708
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

گر می دانستی که چقدر دوستت دارم
سکوت را فراموش می کردی
تمامی ذرات وجودت، عشق را فریاد می کرد.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
چشمهایم را می شستی
و اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
نگاهت را تا ابد بر من می دوختی
تا من بر سکوت نگاه تو
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم.

ای کاش می دانستی...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
هرگز قلبم را نمی شکستی
گر چه خانه ی شیطان شایسته ی ویرانی است.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
لحظه ای مرا نمی آزردی
که این غریبه ی تنها، جز نگاه معصومت پنجره ای
و جز عشقت، بهانه ای برای زیستن ندارد.

ای کاش می دانستی...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه چیز را فدایم می کردی
همه آن چیز ها که یک عمر بخاطرش رنج کشیده ای
و سال ها برایش گریسته ای.

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
همه آن چیز ها که در بندت کشیده رها می کردی
غرورت را... قلبت را... حرفت را...

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم
دوستم می داشتی
همچون عشق که عاشقانش را دوست می دارد.

کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم
و مرا از این عذاب رها می کردی
ای کاش تمام اینها را می دانستی



:: موضوعات مرتبط: قاطی پاتیه دیگه , ,
:: بازدید از این مطلب : 2179
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

من چه كنم خيال تو منو رها نمي كنه

اما دلت به وعده هاش يه كم وفا نمي كنه

من نديدم كسي رو كه مثل تو موندگار باشه

آدم خودش رو كه تو دل اينجوري جا نمي كنه



:: موضوعات مرتبط: قاطی پاتیه دیگه , ,
:: بازدید از این مطلب : 887
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

می دانم چه دردی است که می خورد از درون مرا و از برون می تند تاری بر وجودم
و درون شش هایم هوایی مسموم
و هجوم اورده اند بر من افکاری شوم
اه چه رنجی است این گونه دردی را تحمل کردن
استخوان هایم نم زده اند
و لطمه هایی بر خاطراتم
و لکه هایی بر لاله هایی زده اند
که از مزارم بیرون امده بودند
و مدتی است دیر
به خواب پر دردی فرو رفته ام
و از نفس ناله های شبانه ام
هوا خشکیده و...

 

 

هميشه از همه نزديكتر به ما سنگ است!!
نگاه كن!!...
نگاهها همه سنگ است و قلبها همه سنگ!!
چه سنگباراني!!...
گيرم گريختي همه عمر,كجا پناه بري؟
خانه ي خدا هم سنگ است  

 

 

بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود
تنها از اين نظر كه سراپا شكسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد پاك بود
چشمان او كه دائماً از اشك شسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد اين درخت
عمري براي هر و تبر تيشه دسته بود
بر سنگ قبر من بنويسيد كل عمر
پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

بودنم را هیچ کس باور نداشت
هیچ کس کاری به کار من نداشت
بنویسید بعد مرگم روی سنگ
با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ
آنکه خوابیده در این گور سرد
بودنش را هیچ کس باور نکرد

 



:: موضوعات مرتبط: قاطی پاتیه دیگه , ,
:: بازدید از این مطلب : 928
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

همیشه با بدست آوردن اون كسی كه دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست كه ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میكنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی كردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مكن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان كه باید دوست بداریم كوتاهی میكنیم آن زمان كه دوستمان دارند لجبازی میكنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می كشیم



:: موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 2004
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

میشنوی صدای تپش قلبم را؟
قلبم به عشق تو میتپد!
میبینی اشکهای روی گونه ام را؟
این اشکها برای تو میریزد!
ببین که چقدر برایم عزیزی !
ببین که چقدر دوستت دارم !
بیا در کنارم بنشین و برایم از عشق بگو ،
یک بار بگو دوستم داری تا برایت بمیرم ،
یک لحظه به چشمانم نگاه کن ،
تا چشمهایم را فدای آن نگاه مهربانت کنم!
حس میکنی که چه احساسی نسبت به تو دارم؟
خودت بهتر از من میدانی که دیوانه وار دوستت دارم!
نگیر از من این لحظه های زیبا را ، تکرار کن آن حرفهای شیرینت را!
با من بمان برای همیشه ، از عشق بگو تا زنده بماند قلبم تا همیشه!
میدانی که چقدر دوستت دارم؟
به اندازه ی تپشهای قلبم ، قطره قطره اشکهایی که از گونه ام میریزد،
به اندازه ی تو که برایم یک دنیا با ارزشی دوستت دارم!
تا به حال دیوانه ای مثل من دیده بودی؟
حالا مرا ببین که دیگر دیوانه تر از من نخواهی دید!
دیوانه ای که از عشق تو مجنون شده ،
تا چشمهایت را دیده عاشقت شده !
حس میکنی گرمی دستانم را؟ اگر تو نباشی این دستها سرد سرد است!
میشنوی صدای تپش قلبم را ؟ اگر تو نباشی
چند نقطه و دیگر هیچ ، اگر تو نباشی جای من در این دنیا نیست!



:: موضوعات مرتبط: اشعار خواندنی و بسیار احساسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1881
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

يادم باشدكه زيبايي هاي كوچك را دوست بدارم حتي اگر در ميان زشتي هاي بزرگ باشند.
يادم باشد كه ديگران را دوست بدارم آن گونه كه هستند، نه آنگونه كه مي خواهم باشند.
يادم باشد كه هرگز خود را از دريچه نگاه ديگران ننگرم
كه من اگر خود با خويشتن آشتي نكنم هيچ شخصي نمي تواند مرابا خود آشتي دهد.
يادم باشد كه خودم با خودم مهربان باشم چراكه شخصي كه با خود مهربان نيست نمي تواند با ديگران مهربان باشد.



:: موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 842
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : پنج شنبه 26 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

آخه به قبله کی دعا کنم . اشک بریزمو خدا خدا کنم....

سلام فرا رسیدن سال نورو به شما پیشاپیش تبریک می گم

دوستای خوبم من الان تو شرایط خیلی سختی به سر می برم هیشکی ام نیس باهام حرف بزنه

خیلی تنهام تنها دلخوشم شده نت



:: موضوعات مرتبط: درد و دل من با شما... , ,
:: بازدید از این مطلب : 3746
|
امتیاز مطلب : 262
|
تعداد امتیازدهندگان : 72
|
مجموع امتیاز : 72
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

ديشب در جادهاي سکوت در ايستگاه عشق هرچه منتظر ماندم کسي براي لمس تنهاييم توقف نکر و من تنهاتر از هميشه به خانه برگشتم!

 

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟ آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی روی تو را کاشکی می دیدم شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر را که عجب! عاقبت مرد؟ افسوس

 

آشفتگي من از اين نيست که تو به من دروغ گفته اي، از اين آشفته ام که ديگر نميتوانم تو را باور کنم

 

اشتباهي كه همه عمر پشيمانم از آن اعتمادي است كه بر مردم دنيا كردم پيش از اين مردم دنيا دلشان درد نداشت ..... ؟! خودمانيم ... !!! زمين اين همه نامرد نداشت

 

عشق یعنی تو مرا میرانی و من به صد فاصله می ایم باز

 

چنان دل کندم از دنيا که شکلم شکل تنهاييست ببين مرگ مرا در خويش که مرگ من تماشاييست

 

ما هم شكسته خاطر و ديوانه بوده ايم/ما هم اسير طره ي جانانه بوده ايم//ما هم به روزگار جواني ز شور عشق/روزي رفيق ساغر و پيمانه بوده ايم ..."

 

دنیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست
دارد تو دوستش نمی داری... . اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم
و آیین هرگز به هم نمیرسند این رنج است و زندگی یعنی این...

 

صداي شکستن قلبم را نشنيدي چون غرورت بيداد مي کرد اشکهايم را نديدي چون محو تماشاي باران بودي ولي اميدوارم انقدر در آيينه مجذوب نشده باشي که حداقل زشتي ديو خود خواهيت را ببيني باشد که باديگران چنان نکني که با من کردي



:: موضوعات مرتبط: قاطی پاتیه دیگه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1861
|
امتیاز مطلب : 70
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

وقتی کسی رو دوست داري. حاضری جون فداش کنی حاضری دنيا رو بدی فقط يک بار نگاهش کنی.


به خاطرش داد بزنی.به خاطرش دروغ بگی.............رو همه چيز خط بکشی حتی رو برگ زندگی.

وقتی کسی تو قلبته حاضری دنيا بد باشه........فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه.

قيد تموم دنيا رو به خاطر اون ميزنی..........خيلی چيزا رو می شکنی تا دل اون رو نشکنی.

حاضری که بگزری از دوستای امروز و قديم.........اما صداشو بشنوی شب از ميون دو تا سيم.

حاضری قلب تو باشه پيش اون گرو..........فقط خدا نکرده اون يک وقت بهت نگه برو.

حاضری هر چی دوست نداشت به خاطرش رها کنی..........حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی.

حاضری هر جا که بری به خاطرش گريه کنی..........بگی که مهتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی.

وقتی کسی تو قلبته يک چيز قيمتی داری...........ديگه به چشمت نمياد اگر که ثروتی داری .

حاضری هر چی بشنوی حتی اگر سرزنشه.........به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه.

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش کنی..........پشت سرت هر چی ميگن چيزی نگی گوش کنی.

حاضری که بگذری از مقررات و دين و درس............وقتی کسی رو دوست داری معنی نميده ديگه ترس

 

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند
قاب عکس توست ولی شیشه عمر من است
بوسه بر مویت زنم ترسم که مویت بشکند
رشته موی توست ولی ریشه عمر من است



:: موضوعات مرتبط: غم عشق تو , ,
:: بازدید از این مطلب : 2567
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

بي تو بودن كار من نيست
فکر میکنم عاقبت خدا مرا ببرد به بازار
روی پیشانی ام بنویسد: فروشی!
ترا بخدا به هر قیمتی شده
بیا و چشمهایم را بخر
مگذار حسرت دیدنت تا ابد بر دلم بماند....



:: موضوعات مرتبط: نمیدونم که , ,
:: بازدید از این مطلب : 773
|
امتیاز مطلب : 61
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

این یه تار موی تو هست که به دنیا نمیدم

حتی اون شپش وسطشو !

.

.

.

عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود / جوینده ی عشق بی عدد خواهد بود

فردا که قیامت آشکارا گردد / هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود . . .

.

.

.

دلم را ساده گیر آورده ای

تو نه مستاجر، اسیر آورده ای

تو تمام رهن قلبت پیش پیش است

نگو بازم که دیر آورده ای !

.

.

.

عاشقی تنها مرحله ای از راه زندگی است که شوخی غرور در آن تابلویی ندارد . . .

.

.

.

ای بهار زندگیم ، ای امید بودنم

غنچه ی لبهای تو ، گرمی شکفتنم

قامت رعنای تو ، قبله گاه دیدنم

آن نوای گرم تو ، بهترین شنیدنم

کنج آغوش دلت ، جاده ی رسیدنم . . .

.

.

.

آشفته دلان را هوس خواب نباشد ، شوری که به دریاست به مرداب نباشد . . .

.

.

.

شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است

ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است

مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است

لطفی، که تو را بدو رساند، عشق است

.

.

.

روزگاری هستی ام را می نواخت ، آفتاب عشق شور انگیز من

این زمان خاموش و خالی مانده است ، سینه ی از آرزو لبریز من . . .

.

.

.

نبض زندگی هنوز می زند ، من و تو زنده ایم ، بهار در راه است

ستاره چشمک می زند ، غنچه ها باز شده اند

مرغ عشق من می خواند ، پس چرا ناامیدی . . . ؟

.

.

.

داشتم یک دل و آن هم به تو کردم تقدیم

بیش از این از من مسکین چه تمنا داری . . . ؟



:: موضوعات مرتبط: قاطی پاتیه دیگه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1979
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

احساس می کنم که دگر ناب نیستم
افراسیاب غصه و سهراب نیستم
احساس می کنم که دگر رنگ باختم
آن جام پاک عشق تو بر سنگ باختم
سنگی ز جنس شک و نگاهی ز جنس وهم
این شک و این خیال نمی آیدم به فهم...



:: موضوعات مرتبط: قاطی پاتیه دیگه , ,
:: بازدید از این مطلب : 935
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

آینه پرسید:که چرا دیر کرده است؟
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟
گفتم:او فقط اسیر من است.
تنها دقايقی چند تاخیر کرده است
خندید به سادگی ام آینه و گفت:
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم:از عشق من چنین سخن مگوی
گفت:خوابی سالهاست دیر کرده است
در آینه به خود نگاه کردم!اه.....
عشق تو عجب مرا پیر کرده است
راست گفت آینه که منتظر نباش!!
او برای همیشه دیر کرده است



:: موضوعات مرتبط: اشعار خواندنی و بسیار احساسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1053
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

يادم باشدكه زيبايي هاي كوچك را دوست بدارم حتي اگر در ميان زشتي هاي بزرگ باشند.
يادم باشد كه ديگران را دوست بدارم آن گونه كه هستند، نه آنگونه كه مي خواهم باشند.
يادم باشد كه هرگز خود را از دريچه نگاه ديگران ننگرم
كه من اگر خود با خويشتن آشتي نكنم هيچ شخصي نمي تواند مرابا خود آشتي دهد.
يادم باشد كه خودم با خودم مهربان باشم چراكه شخصي كه با خود مهربان نيست نمي تواند با ديگران مهربان باشد.



:: موضوعات مرتبط: مطالب فلسفی , ,
:: بازدید از این مطلب : 863
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

حضورت مثل یه رویاس
که تو شبهام پیدا شد
از این دلهره میفهمم،
که راهت سمت من واشد ..
یه جوری عاشقم انگار،
تو بی همتایی از خوبی
چه حسی داری از اینکه،
میون قلبم آشوبی..؟!
لبات و گرم می بوسم
دلم بیتاب میلرزه،
تمومه حسم از عشقت
تو اون ثانیه، بی مرزه..
تا از دستات وا میشم،
همش دلشوره میگیرم
یه روز آخر تو آغوشت ،
اگه قسمت شه میمیرم..
همیشه از تو میفهمم
خدا با من چقد خوبه
از اینکه عشق تو یک عمر
داره تو سینه میکوبه...



:: موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : سه شنبه 24 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد.
یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم.
کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم.
یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی ، همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد.
یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست.
یکی را برای همیشه دوست میدارم ، کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا!
کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم.
یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است .
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ، کسی که نگاه عاشقانه مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود .
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ، کسی که لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم .
کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ، از بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است.
یکی را دوست میدارم ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد.
نمیداند که چقدر دوستش دارم ، نمی فهمد که او تمام زندگی ام است .
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم.
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا دارد.
یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد.
یکی را دوست میدارم
با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما
من دیوانه تنها او را دوست میدارم.



:: موضوعات مرتبط: اشعار خواندنی و بسیار احساسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 1627
|
امتیاز مطلب : 64
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : دو شنبه 23 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

بايد فراموشت كنم

چنديست تمرين مي كنم
من مي توانم ! مي شود !
آرام تلقين مي كنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نيست ....
تا بعد، بهتر مي شود ....
فكري براي اين دلِ آرام غمگين مي كنم
من مي پذيرم رفته اي
و بر نمي گردي همين !
خود را براي درك اين ، صد بار تحسين مي كنم
كم كم ز يادم مي روي
اين روزگار و رسم اوست !
اين جمله را با تلخي اش ، صد بار تضمين ميكنم



:: موضوعات مرتبط: اشعار خواندنی و بسیار احساسی , ,
:: بازدید از این مطلب : 621
|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

 

 

اگر میتونستی از هرکسی یه صفت برای خودت برداری


از من چی برمیداشتی !؟

واسه همه بفرست جواب های جالبی میگیری

ولی اول جواب من رو بده !


.

.

.

اگر خودکار بهت بدن که اندازه یه جمله جوهر داشته باشه

چی باهاش مینوشتی ؟

.

.

.

مردی با زنی در خیابان راه میرفتند

یکی سوال کرد که چه نسبتی با هم دارید ؟

مرد گفت : مادر شوهر این زن ، با مادر زن من ، دختر و مادر هستند

نسبت این مرد و زن چیست !؟

(جواب : مرد با عروس خود راه میرفته )

منتها شما جواب رو برای دوستتون نفرستید

بذارید توی خماری بمونه !

.

.

.

اگر توی یک کشتی باشی و ۵ تا حیوون داشته باشی

گاو ، گوسفند ، پلنگ ، اسب ، جوجه

طوفان میشه مجبوری ۴ تاشون رو بندازی تو دریا ، کدوم رو نگه میداری ؟

پلنگ = غرورت

گوسفند = خانوادت

گاو = مال و درایی

جوجه = بچه ات

اسب = عشقت

.

.

.

اگر یک روزی قرار باشه که دیگه منو نبینی

آخرین حرفی که بهم میزنی چیه ؟

فقط یک جمله باشه

.

.

.

اگر بتونی از صفات یا عادت بد من چیزی رو حذف کنی

چی رو انتخاب میکردی !؟

(بدون رو دروباسی بگو !)

 



:: موضوعات مرتبط: sms سوال و پرسشی , ,
:: بازدید از این مطلب : 879
|
امتیاز مطلب : 55
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

زندگی را دوست دارم به شرط آن که:
(
ز)آن زندان نباشد
(
ن)آن ندامت نباشد
(
د)آن در ماندگی نباشد
(
گ)آن گورستان نباشد
(
ی)آن یاس نباشد

 

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن بعد ببین چه دارى ؟
به همه کمبودهایت که از آن می نالى خدا را بیفزا و ببین دیگر چه کم دارى ؟
اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

انسان ها دو دسته اند:
آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در روشنایی

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

سلامتی تاجی است بر سر انسانهای سالم که فقط افراد بیمار آن را می بینند . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

خوش بین باشید ، اما خوش بین دیر باور . . .
(
ساموئل اسمایلز)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برای انجام ندادن ۱ کار می توان ۱۰۰۱ دلیل آورد
اما برای انجام ۱۰۰۱ کار ۱ دلیل کافیست

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

 

زندگی را دوست دارم به شرط آن که:
(
ز)آن زندان نباشد
(
ن)آن ندامت نباشد
(
د)آن در ماندگی نباشد
(
گ)آن گورستان نباشد
(
ی)آن یاس نباشد

 

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن بعد ببین چه دارى ؟
به همه کمبودهایت که از آن می نالى خدا را بیفزا و ببین دیگر چه کم دارى ؟
اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

انسان ها دو دسته اند:
آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در روشنایی

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

سلامتی تاجی است بر سر انسانهای سالم که فقط افراد بیمار آن را می بینند . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

خوش بین باشید ، اما خوش بین دیر باور . . .
(
ساموئل اسمایلز)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برای انجام ندادن ۱ کار می توان ۱۰۰۱ دلیل آورد
اما برای انجام ۱۰۰۱ کار ۱ دلیل کافیست

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

.

.

شنا بلد نیستی؟؟؟
دلتو به دریا نزن

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

در شرایط دشوار زندگی مرد بزرگ به خود سخت میگیرد و مرد کوچک به دیگران . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند
ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند
تا در آسایش و رفاه زندگی کنند!
(
چگوارا)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

مثل خردمندان فکر کنید اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنید . . .
(
ویلیام بولریتس)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

هر سخنی که از دل برخیزد بر دل نشیند و
اگر فقط از زبان خیزد از گوشها فراتر نرود

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

هرگز به دیگران اجازه نده قلم خودخواهی دست بگیرند دفتر سرنوشت
را ورق زنند خاطراتت را پاک کنند و در پایانش بنویسند قسمت نبود . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

خوشبختی سراغ کسی می رود که فرصت اندیشه درباره بدبختی را ندارد . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برترین نوع ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با توست . . .
پیامبر اکرم(ص)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای
به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای
مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی
که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

تلاش کنیم ندیده ها را ببینیم ، دیدن آنچه که همه می بینند هنر نیست . . .


بعضی کلمات همانند سکه بر اثر زیادی استعمال ساییده می‌شوند
و نقش و نگارشان محو می‌شود، آزادی هم یکی از این کلمات است . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برای پناهندگی به درگاه خدا ، نیاز به هیچ گذرنامه و ویزایی نیست . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

همه دنیا در حکم یک دوربین عکاسی است ، لبخند بزنید . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

فرزانه وار آرام باش ، آنان که به سرعت می دوند زمین می خورند . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

اینگونه زندگی کنیم: ساده اما زیبا، مصمم امابی خیال
متواضع اما سربلند، مهربان اما جدی، سبز اما بی ریا، عاشق اما عاقل . . .

 



:: موضوعات مرتبط: sms و جملات عارفانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 889
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

 

دخترجواني از مكزيك براي يك مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.

پس از دوماه، نامه اي از نامزد مكزيكي خود دريافت مي كند به اين مضمون:

لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم

 و بايد بگويم كه دراين مدت ده بار به توخيانت كرده ام !!!

 ومي دانم كه نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم.

 من را ببخش و عكسي كه به تو داده بودم برايم پس بفرست


باعشق : روبرت

دخترجوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد،

 از همه همكاران و دوستانش مي خواهد كه عكسي از نامزد،

 برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند

 و همه آن عكسها را كه كلي بودند با عكس روبرت، نامزد بي وفايش،

 در يك پاكت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي كند،

 به اين مضمون:

روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فكر كردم قيافه تو را به ياد نياوردم،

 لطفاً عكس خودت را از ميان عكسهاي توي پاكت جدا كن و بقيه را به من برگردان



:: موضوعات مرتبط: داستان غمگین , ,
:: بازدید از این مطلب : 747
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


وقتی ۱۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم …صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی

وقتی که ۲۰ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

.وقتی که ۲۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه .

وقتی ۳۰ سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری .
.بعد از کارت زود بیا خونه



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 760
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش
خیابان ساکت بود، فکرش را برد آن دورها، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد.
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود، دستهایش سردتر، مچاله تر شد، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت، مرد با خودش فکر کرد، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد، خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش.
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد، شاید مسخره اش می کردند، مرد غرور داشت هنوز، و عشق هم داشت، معشوقه هم داشت، فاطمه، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید، به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر
گفته بود: بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی، دست پر میام …فاطمه باز هم خندیده بود.
آمد شهر، سه ماه کارگری کرد، برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد، خواستگار شهری، خواستگار پولدار، تصویر فاطمه آمد توی ذهنش، فاطمه دیگر نمی خندید
آگهی روی دیوار را که دید تصمیمش را گرفت، رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ، مثل فروختن یک دانه سیب بود…!!!
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی!!!
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید، پولش به اصلش نمی رسید، پولها را گذاشت توی بقچه، شب تا صبح خوابش نبرد.
صبح توی اتوبوس بود، کنارش یک مرد جوان نشست.
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود، جوان اخم کرد.
نیمه های راه خوابش برد، خواب میدید فاطمه می خندد، خودش می خندد، توی یک خانه یک اتاقه و گرم.

چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام .
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود؟
- حواست کجاست عمو؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید، جای بخیه های روی کمرش سوخت.
برگشت شهر، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه، بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ، دل برید ، با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود.

- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس
چشمهاشو باز کرد ، صبح شده بود ، تنش خشک شده بود ،خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد.
در بانک باز شد ، حال پا شدن نداشت ، آدم ها می آمدند و می رفتند.
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود، برگشت، خودش بود ، جوان توی اتوبوس ، وسط پیاده رو ایستاده بود ، چشم ها قلاب شد به هم ، فرصت فکر کردن نداشت ، با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد.
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس … آی مردم
جوان شناختش.
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ….افتاد روی زمین.
جوان دزد فرار کرد.
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا، دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ، صدای مبهم دلسوزی می آمد :
- چاقو خورده
- برین کنار .. دس بهش نزنین
- گداس؟
- چه خونی ازش میره
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش ، دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ، سرش گیج رفت ، چشمهایش را بست و … بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ، همه جا تاریک بود … تاریک .

همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه : یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد . همین
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ، نه کسی فهمید مرد که بود، نه کسی فهمید فاطمه چه شد ؛مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ، انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ، شاید فاطمه هم مرده باشد ، شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ، کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ، قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست


 



:: موضوعات مرتبط: داستان پندآمیز , ,
:: بازدید از این مطلب : 830
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

 

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است

به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم

او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.

اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟

آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟

مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پندآمیز , ,
:: بازدید از این مطلب : 831
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم . ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

شیوانا تبسمی کرد وگفت : حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه ؟ همین شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود . در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.



:: موضوعات مرتبط: داستان های شیوانا , ,
:: بازدید از این مطلب : 773
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


خدای من ، سلام 
خدای مهربونم من دوباره آمدم ...
با هزاران هزار شرمندگی و البته سر به زیرآمدم
 

خدای مهربونم ، اینقدر خجالت می کشم که توانی ندارم که در حضورت سرم را بلند کنم . چرا که هر بار که به پیشت آمدم ، مرا پر بار کردی ومن رفتم ، رفتم وبارِ نوری راکه در من دمیدی خاموش کردم . بله من ... با دستان خودم نورت را خاموش کردم .
 

وحالا چگونه می توانم سرم را در پیشگاهت بلند کنم .

خدای من ، ای مهربانم ، من که پناهی جز تو ندارم . چون فقط تو را دارم . پس بگذار حتی با این بار سنگین ندامت و

خجالت سرم را بلند کنم ، بگذار ...
 

می دانستم که زیبایی ...

می دانستم که مهربانی ...
 

می دانستم ...
 

اصلاً برای همین دوباره آمدم ...

می دانی خدا ... دوست ندارم که هر وقت در تنگنا قرار گرفتم به یادت بیافتم .

دوست ندارم هر وقت چیزی را از دست دادم به یادت بیافتم .
 

ودوست ندارم وقتی تو را از دست دادم به یادت بیافتم .
 

می دانم خدا ... تو همانی که درتنگناهایم و نه تنها در تنگناها ... بلکه در دارا بودنم و هم در نداری ، هر وقت صدایت زدم ، جوابم را دادی . نمی دانم که چرا این مهربانی هایت را بعضی وقت ها از خاطر می برم . این رحمتت ، این نعمتت
خدای من ، نمی دانم بنده خوبی برایت هستم یا نه ... نمی دانم
 
ای کاش با من حرف می زدی
 
ای کاش با من درد دل می کردی
 
ای کاش می گفتی : این کار را که کردی از دستت دلگیرم یا خوشحال
 
ای کاش به من نامه می دادی . ای کاش می آمدی و با هم قدم می زدیم .
 
ای کاش دست مهربانت را به من می دادی ... ای کاش دستانم را می فشردی ... ای کاش در چشمانم خیره می شدی .
چرا که دوست دارم با عقل ناچیز خودم وبا قلب بیمار خودم عاشقت بمانم . خدایا من کوچکم ، من ناچیزم ، می بینی ؟ حداقل این را می فهمم . ولی اگربزرگی تو را از یاد بردم ، مهربانیت را از یاد بردم ، رحمتت را از یاد بردم ، بر من خرده نگیر . چون توان درک وجود تو را ندارم . چون ندیدم کسی به من اینقدر نعمت داده باشد وبا من اینقدر مهربان باشد و من به او بی توجهی کنم در حالی که او از من چشم بر نداشته باشد و تو با من اینگونه هستی . ای عزیز من ، ای معشوق من ،ای خدای من ... ای خدای من ...
به یاد دارم کوچک که بودم ، پدر ومادرم در ازای خطایم تنبیهم می کردند . ولی در این روز اینگونه نیست . اما تو همیشه ... بله ، همیشه هوای من را داری ، می دانم ... تا آخر عمر .
اگر خطایی کردم ، مرا سرزنش کردی ... تنبیهم کردی . واگر شکر نعمتت به جای آوردم یا خطایی از من سر نزد ، نعمتت افزون کردی .. رحمتت افزون کردی .
 
خدای من ، به من این نعمت را بده تا هر روز شکر نعمتت را به جای بیاورم . به من این توفیق را بده تا عاشقت بمانم .
 
ای خدای مهربانم ... ای خدا ... اگرعمری به من دادی ، توفیق بنده خالص بودنت را عطا کن و اگر اینگونه نبودم ، جانم را بگیر .
خدایا ، دستم کوتاه است به تو نمی رسد ، تو بیا و دستم را بگیر

 



:: موضوعات مرتبط: درد و دل با خدا , ,
:: بازدید از این مطلب : 933
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


در خیابان چهره آرایش مكن

از جوانان سلب آسایش مكن
زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشمها افسون مریز
یاد كن از آتش روز معاد
*************
خواهرم دیگر تو كودك نیستی
فاش تر گویم عروسك نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین
یك نظر عكس شهیدان را ببین
******************
خواهر من این لباس تنك چیست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
پوشش زهرا مگر این گونه بود؟!
***
خواهرم این قدر طنازی مكن
با اصول شرع لجبازی مكن
در امور خویش سرگردان مشو
نو عروس چشم نامردان نشو



هرکه محرم شد چشم از خیانت باز دار


ای بسا که محرم با یک نقطه مجرم می شود


دلم می خواهد زن باشم!




تقدیم به همه زنان و مردان ، چه روشن ضمیر و آگاه



چه دربند و اسیر افکار سیاه ....


تقدیم به همه ...



چه آنهائی که می دانند ، چه آنهائی که نمی دانند ...



آنهائی که اقرار می کنند و آنانی که انکار .... سین . جیم


من به زنِ وجودم افتخار می کنم


دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده


من متولد می شوم، رشد می کنم


تصمیم می گیرم و بالا می روم.



من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.


من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !


ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!


ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم


قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم گاهی غلیظ


می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،


می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...


برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و فالش بخوانم،


آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،


مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...


.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،


اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...


من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،


فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...


حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب



در ذهن داری مغایر باشد.





زن من یک موجود مقدس است؛


نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی


تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.


نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند.


اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛


به هرکه بخواهد، هر جا




زن من یک موجود آزاد است.


اما به هرزه نمی رود.


نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛


به احترام ارزش و شأن خودش.


با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،


حتی به جهنم!



زن من یک موجود مستقل است.


نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،


نه صندلی که رویش خستگی در کند


و نه نردبان که از آن بالا برود.




زن من به دنبال یک همسفر است،


یک همراه، شانه به شانه.


گاه من تکیه گاه باشم گاه او.


گاه من نردبان باشم ،


گاه او.


مهر بورزد و مهر دریافت کند.





زن من کارگر بی مزد خانه نیست


که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد


و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛


که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد.


روزهابشوید و بساید


و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ





زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!!


در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ،


بچه ها بوی جیش نمی دهند،


لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛


اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!





زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛


ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه



که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ



زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند،


در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.


نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران اورا از حرکت بازدارند.


گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند


اما از حرکت باز نمیایستد.


دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛





من یک زنم ...


نه جنس دوم...


نه یک موجود تابع...


نه یک ضعیفه ...


نه یک تابلوی نقاشی شده،


نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،


نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،


نه یک دستگاه جوجه کشی.





من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،


بی آنکه دیگری را بیازارم...


فرای تمام تصورات کور،


هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!





باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،


بی تفاوت و بی احساس باشم،


بی ادب و شنیع باشم،


بی مبالات و کثیف باشم.


اگر نبوده ام و نیستم ،


نخواسته ام و نمی خواهم.ـ




آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،


احترام می خواهد و احترام می کند.

من به زن وجودم افتخار می کنم،


هر روز و هر لحظه ...


من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم


و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند


و تحسین می کنند






آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،



احترام می خواهد و احترام می کند


انسانی آنا توسطونن دونیایه گتیرب هامینی سویندورن الله



(آدم را خداوند توسط مادر بدنیا آورد و همه را خدواند شاد نمود )



انسانی دونیادان كوچو ردوب هامینی آغلادیب تاندین آدینان باشلییرام



(و آدم از دنیا كوچ كرد و همه را گریاند با اسم الله شروع می كنم)



قیزدا وفا آخدارانین عاقلی یوخ الاهه قسم



(هر كس در دختر دنبال وفاست عقل ندارد به خدا قسم)



حاضیرم ساق قولومو قیزدان وفا گوروب كسم



(من حاضرم دست راستم را قطع كنم اگر كسی در دختری وفاداری دیده است)



من بینی تجربه ادیم كی قیزی سومیسن



(من این را تجربه كردم كه دختران را نباید دوست داشته باشی)



یا فرشته یا حوری اولا انا اورك ورمیسن



(اگر دختر فرشته و یا حوری و پری باشد بهش دل نبند)



آی جامات من یاشیرام تك دوسلاریم منه دییر سفك



(ای مردم من تنها زندگی می كنم همه دوستانم می گویند من دیوانه هستم)



ای یری گویو یارادان فلك منیم عشقمه خط چك



(ای خدای مهربان كه زمین و آسمان را خلق كردی روی عشق من خط بكش كه نزار عاشق شم)

 



:: موضوعات مرتبط: دخترونه , ,
:: بازدید از این مطلب : 4004
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

چیه چیزی شده ؟ چرا ساكتی ؟



دوست داری من نباشم تا كنارت باشه كی ؟



شنیدم از من دلسرد شدی به تازگی



شادیاتو تقسیم میكنی با یكی ..



دیگه كه دوسش داری و تو روش حساسی ..



روش داری عقاید خیلی شیك و وسواسی..



اینقده اونو میخوای كه اگه با اون بودی و منو اتفاقی جایی دیدی نشناسی ..



گفتم غرورمم زیر پاهات بذار له بشه



رفتی نذاشتی حتی دوستیمون به سال بكشه



تو عین نداریا واسه تو هر كاری كردم و بی معرفت نیومد یه بار به چشت



هرچی راجع بهت فكر میكردم شد نقش بر آب .. آواره آمارت بدجور همه جا پخشه الان



كاری كردی كه حتی زندگی سخت شه برام .. بگو بینم كی تو زندگیت پر نقشه الان ؟



اونم مثل منه و تعصب داره رو تو ؟



دوست داره همه جوره حفظ كنه آبروتو ؟



مثل من حاضره با دنیاهم عوض نكنه حتی .. یه دونه از اون تاره موتو ؟



یا كه بر عكس نسبت به تو بی ارزشه ؟بگو چی كم گذاشتم واست این رسمشه ؟ !



كه جواب خوبیمو بدی با بدیات



مگه نمیگفتی فرق كردی با قدیمات ؟!!

خاطراتو فراموش میكنم مو به موشو برو با هر كی كه دلت میخواد رو به رو شو



بدون دیگه واسه من مرده كسی كه یه روزی با دنیا عوض نمیكردم یه دونه موشو

چه خوش خیالم به فكر اینكه دوباره تو بهم زنگ میزنی شبا تا صبح بیدارم ..



عیب نداره تو این شبا كه واسه ما سخته خواب



تو با خیال راحتت بگیر تخت بخواب



نگران منم نباش و آروم یواش .. چشماتو ببند بودن از ما داغون تراش



كه حالا همه چی رو سپردم به دست فراموشی



خوب میدونم كه حالا با كس دیگه هم آغوشی



اینا رو میبینم و میسازم بازم با غمتو



اینو بدون یه روزی میگیره آهم دامنتو



آخه تا من یادمه تو با راحتی ..منو تنها گذاشتی تو اوج ناراحتی



كاری كردی كه به یه فكر خراب رسیدم .. فكر كثیفمو حتی تا خلاف كشیدم



وقتی میدیدم نیستی اما یادت اینجاست وقتی نمیشد من و تو با هم ما بشیم باز

خاطراتو فراموش میكنم مو به موشو برو با هر كی كه دلت میخواد رو به رو شو



بدون دیگه واسه من مرده كسی كه یه روزی با دنیا عوض نمیكردم یه دونه موشو

هنوزم بوی عطرت چندتا دونه ی مشكی از اون موی لختت



روی تخته .. تختی كه همیشه میشدی روش تو بفلم ولو



تو كه رفتی .. نمیشكوندی اقلا دلو

با زخم زبونت ..

رسم زمونه اینه رابطه هایی كه به هم وصله نمونه

خیله خوب دیگه همه چی بسه تمومه هر چی خدا بخواد همه چی دسته همونه

ولی بدون تو هم یه كم نه آخرشی

منه ساده رو بگو ساختم با همه چی

نمیخوام سر صحبت الكی هی بی مورد واشه .. اصلا تو خوبی هر چی تو میگی باشه ..

دیگه اسمتم تو زندگیم باشه نحصه

هر بلاییم سرم آوردی ناز شصتت

بهتره اصلا نمونیم با هم ما یه لحظه ..امیدوارم دل تو هم باشه از من باشه خسته

خاطراتو فراموش میكنم مو به موشو برو با هر كی كه دلت میخواد رو به رو شوبدون دیگه واسه من مرده كسی كه یه روزی با دنیا عوض نمیكردم یه دونه موشو



:: موضوعات مرتبط: غم عشق تو , ,
:: بازدید از این مطلب : 730
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


زیباترین گل ها را برای زیبایی زندگیت و کوتاهی عمرشان را برای غم هایت آرزو مندم . . .

تولدت مبارک

.

.

.

شکفته شدن گل مهر وجودت در پر مهر ترین ماه سال ،

که مهرش را به شکوفا شدنت مدیون است مبارک باد . . .

خاک وفادار گل گلدانت (…)

.

.

.


عزیزم ، زیباترین لحظه زندگیم را صرف با تو بودن میکنم و شکفتن زیبایت را در

(…) مهر ، تبریک میگویم ، از طرف دوست دار همیشگیت(…)

.

.

.


تقدیم به مبدا تمامی وجودم (…)جان ، سالروز تنفس دوباره مبارک

.

.

.


تقدیم به تنها بهانه زندگیم

تولدت را با افتخار به داشتنت پیشاپیش تبریک میگویم

.

.

.


(…)عزیزم ، تولدت آغاز تمام خوبی هاست (…)مهر ، روز تولدت مبارک . . .

.

.

.


این هم برای کسی که هیچ وقت نتونستی کنارش باشی

امید سالهای از دست رفته ام ، امید روزهای بی کسی ام

تولدت هر سال بی تو آغازی است برای عاشق تر ماندنم ، بی تو اما در دلم

با تو بودن را جشن میگیرم و ساده میگویم  : حس بودن دوباره ات مبارک . . .

.

.

.


عزیزم در پناه مهربانی ات جوانه زدم و با نسیم صداقتت به بار نشستم

و معنا و مفهوم زندگی را در با تو بودن یافتم ، بهترین بهانه زندگیم ،

یک دنیا عشق و محبت خالصانه مرا به مناسبت روز تولدت پذیرا باش . . .

.

.

.

عزیزم امروز ، روز تولدت رو اول به تو و خودم تبریک میگم و جشن میگیرم

و دوم به فرشته ها تسلیت میگم ! چون امروز سالروز جدایی رو  با اشک سر میکنن

و در آخر به تقدیرم آفرین میگویم که من رو با تو پیوند زد . . .

.

.

.

سالروز رفاقت مبارک

سالروز صداقت مبارک

سالروز متانت مبارک

سالروز درایت مبارک

و سالروز آغاز این همه خوبی ها مبارک

تولدت مبارک ، عزیز تر از جانم



:: موضوعات مرتبط: sms تبریک تولد , ,
:: بازدید از این مطلب : 824
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

پیامک زد شبی لیلی به مجنون
که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را
گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت
زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن

.

.

.

دعا کن مدرکت جعلی نباشد
زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد
که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت
به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی
که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است
ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس
مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی
امان از دست این مدرک گرایی



:: موضوعات مرتبط: طنز , ,
:: بازدید از این مطلب : 847
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

باز در پنجه ی تاریکی شب سوز این سینه ی من حسرت تست باز در سجده ی کفر آلودم یادت ایمان مرا با خود شست چشمت افسونگر احساس نیاز رقصت احیاگر بی تابی هاست هم در این خانه ی پر گشته ز آه یاد تو علت بی خوابی هاست باز هم وسوسه ی آغوشت هست و پی در پی خواهشهایم و چنین دانه ی انکار از تو خود جواب من و چالشهایم ای که احساس مرا می دانی بگشا چشم خمار آلودت تا ببینی که چه سوزانم من از نگاه دل و جان فرسودت وین همه راز که در شعر من است همه از باور تو جوشیدست کاش یکدم به کنارم آیی ای که عشقت به دلم روییدست ...



:: موضوعات مرتبط: شعر عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 921
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

بیل گیتس:
اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.
سوآمی ویوکاناندن
در یک روز، اگر شما با هیچ مشکلی مواجه نمی‌شوید، می توانید مطمئن باشید که در مسیر اشتباه حرکت می‌کنید.
آدولف هیتلر
اگر تو برنده باشی، نیازی نیست به کسی توضیحی دهی، اما اگر بازنده باشی، نیازی نیست آنجا باشی تا به کسی توضیحی دهی.
آلن استرایک
در این دنیا، خود را با کسی مقایسه نکنید، در این صورت به خودتان توهین کرده‌اید.
بونی بلر
برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.
لئو تولستوی
هر کس به فکر تغییر جهان است. اما هیچ کس به فکر تغییر خویش نیست.
مادر ترزا
اگر شروع به قضاوت مردم کنید، وقتی برای دوست داشتن آنها
نخواهید داشت.



:: موضوعات مرتبط: جملات خوشولو فلسفی , ,
:: بازدید از این مطلب : 716
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد