بین آدم ها
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

چقدر فاصله اینجاست بین آدم ها

چقدر عاطفه تنهاست بین آدم ها

کسی به حال شقایق دلش نمیسوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدم ها

کسی به خاطر پروانه ها نمیمیرد

تب غرور چه بالاست بین آدم ها

و از صدای شکستن کسی نمیشکند

چقدر سردی و غوغاست بین آدم ها

میدان کوچه دلها فقط زمستانست

هجوم ممتد سرماست بین آدم ها

ز مهربانی دل ها دگر سراغی نیست

چقدر قحطی رویاست بین آدم ها

کسی به نیست دل ها دعا نمیخواند

غروب زمزمه پیداست بین آدم ها

و حال آینه را کسی نمیپرسد

همیشه غرق مداراست بین آدم ها

غریب گشتن ٬ احساس درد سنگینی ست

و زندگی چه غم افزاست بین آدم ها

مگر که کلبه دلها چقدر جا دارد

چقدر راز و معماست بین آدم ها

چه ماجرای عجیبی ست این تپیدن دل

و اهل عشق چه رسواست بین آدم ها

چه میشود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدم ها

میان این همه گل های ساکن اینجا

چقدر پونه شکیباست بین آدم ها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چقدر خشکی و صحراست بین آدم ها

و کاش صبح ببینم که باز مثل قدیم

نیاز و مهر و تمناست بین آدم ها

بهار کردن دلها چه کار دشواریست

و عمر شوق چه کوتاست بین آدم ها

میان تک تک لبخند ها غمی سرخ ست

و غم به وسعت یلداست بین آدم ها

به خاطر تو سرودم چرا که تو تنها

دلت به وسعت دریاست بین آدم ها


ماجرای یک عشق

به روی گونه تابیدی و رفتی

مرا با عشق سنجیدی و رفتی

تمام هستی ام نیلوفری بود

تو هستی مرا چیدی و رفتی

کنار انتظارت تا سحرگاه

شبی همپای پیچک ها نشستم

تو از راه آمدی با ناز و آنوقت تمنای مرا دیدی و رفتی

شبی از عشق تو با پونه گفتم

دل او هم برای قصه ام سوخت

غم انگیز است ٬ تو شیدایی من را

به چشم خویش فهمیدی و رفتی

چه باید کرد این هم سرنوشتی ست

ولی دل را به چشمت هدیه کردم

سر راهت که میرفتی تو آن را

به یک پروانه بخشیدی و رفتی

صدایت کردم از ژرفای یک یاس

به لحن آب نمناک باران

نمیدانم شنیدی برنگشتی

و یا این بار نشنیدی و رفتی

نسیم از جاده های دور آمد

نگاهش کردم و چیزی به من گفت

تو هم در انتظار یک بهانه

از این رفتار رنجیدی و رفتی

عجب دریای غمناکی ست این عشق

ببین با سرنوشت من چها کرد

تو هم این رنجش خاکستری را

میان یاد پیچیدی و رفتی

تمام غصه هایم مال باران

فضای خاطرم را شستشو داد

و تو به احترام این تلاطم

فقط یک لحظه باریدی و رفتی

دلم پرسید از پروانه یک شب

چرا عاشق شدی چیز عجیبی ست

و یادم هست تو یک بار این را

ز یک دیوانه پرسیدی و رفتی

تو را به جان گل سوگند دادم

فقط یک شب نیازم را ببینی

ولی در پاسخ این خواهش من

تو مثل غنچه خندیدی و رفتی

دلم گلدان شب بو های رویاست

پر است از اطلسی های نگاهت

تو مثل یک گل سرخ وفادار

کنار خانه روییدی و رفتی

تمام بغض هایم مثل یک رنج

شکست و قصه ام در کوچه پیچید

ولی تو از صدای این شکستن

به جای غصه ترسیدی و رفتی

غروب کوچه های بی قراری

حضور روشنی را از تو میخواست

تو یک آن آمدی این روشنی را

بروی کوچه پاشیدی و رفتی

کنار من نشستی تا سپیده

ولی چشمان تو جای دگر بود

و من می دانم آن شب تا سحرگاه

نگاران را پرستیدی و رفتی

نمیدانم چه میگویند گل ها

خدا میداند و نیلوفر و عشق

به من گفتند گل ها تا همیشه

تو از این شهر کوچیدی و رفتی

جنون در امتداد کوچه عشق

مرا تا آسمان با خودش برد

و تو در آخرین بن بست این راه

مرا دیوانه نامیدی و رفتی

شبی گفتی نداری دوست من را

نمیدانی که من آن شب چه کردم

خوشا بر حال آن چشمی که آن را

به زیبایی پسندیدی و رفتی

هوای آسمان دیده ابریست

پر از تنهایی نمناک هجرت

تو تا بیراهه های بی قراری

دل من را کشانیدی و رفتی

پریشان کردی و شیدا نمودی

تمام جاده های شعر من را

رها کردی ٬ شکستی ٬ خرد گشتم

تو پایان مرا دیدی و رفتی

|


حدس

و حدس میزنم شبی مرا جواب میکنی

وقصر کوچک دل مرا خراب میکنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای

ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی

من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم

و تو به نام دیگری مرا خطاب میکنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی

هزار مرتبه مرا ز خجالت آب میکنی

به خاطر تو ٬ من همیشه با همه غریبه ام

تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت

که بعد من دوباره دوست انتخاب میکنی

|


گلایه

 دیگر مرا به معجزه دعوت نمیکنی

با من ز درد حادثه صحبت نمیکنی

دیریست پشت شنجره ماندم که رد شوی

اما تو مدتی ست که اجابت نمیکنی

قولی که داده ای به من از یاد برده ای

گفتی ز باغ پنجره هجرت نمیکنی

بیمار عشق توست پرستوی روح من

از این مریض خسته عیادت نمیکنی

باشد برو ولی همه جا غرق عطر توست

گرچه تو هیچ خرج صداقت نمیکنی

یکبار از مسیر نگاهم عبور کن

آنقدر دور گشته که فرصت نمیکنی

گل های باغ خاطره در حال مردنند

به یاس های تشنه محبت نمیکنی

رفتی بدون آن که خداحافظی کنی

دیگر به قاب پنجره دقت نمیکنی

امروز سیب سرخ رفاقت دلش گرفت

این سیب را برای چه قسمت نمیکنی

یعنی من از مقابل چشم تو رفته ام ؟

این کلبه را دوباره مرمت نمکنی

زیبا قرارمان همه جا هر زمان که شد

گرچه تو هیچ وقت رعایت نمیکنی


هوای رفتن

می خوام یه قصری بسازم پنجره هاش آبی باشه

من باشم و تو باشی و یک شب مهتابی باشه

امشب میخوام از آسمون یاس های خوشبو بچینم

امشب میخوام خواب تو رو تو خواب گل ها ببینم

کاشکی بدونی چشمات رو به صدتا دنیا نمیدم

یه موج گیسوی تو رو به صدتا دریا نمیدم

کاش تو هوای عاشقی همیشه پیشم بمونی

از تو کتاب زندگی حرفای رنگی بخونی  

حتی اگه دلت نخواد اسم تو ٬ تو قبل منه

چهره تو یادم میاد ٬ وقتی که بارون میزنه

امشب میخوام برای تو یه فال حافظ بگیرم

اگه که خوب درنیومد به احترامت بمیرم

امشب میخوام رو آسمون عکس چشاتو بکشم

اگر نگاهم نکنی ناز چشاتو بکشم

میخوام تو رو فسم بدم به جون هرچی عاشقه

به جون هرچی قلب صاف رنگ گل شقایقه

یه وقتی که من نبودم بی خبر از اینجا نری

بدون یه خداحافظی پرنزنی تنها نری

وقتی که اینجا بمونی بارون قشنگ و نم نمه

هوای رفتن که کنی مرگ گلای مریمه |

 

باید

باید به فکر غصه گل ها بود

فکر غروب ساکت یک خورشید

باید ز درد آینه ویران شد

از غصه ی سپیده به خود لرزید

باید به فکر کوچ پرستو ها بود

در فکر یک کبوتر بی پرواز

باید به جای یک دل تنها بود

آرام و ارغوانی و بی آغاز

باید به حرمت غم یک گلدان

آشفته بود و خم شد و ویران شد

وقتی دلی ز غربت غم تنهاست

باید شکسته گشت و پریشان شد

باید میان خاطر یک کودک

چیزی شبیه لطف عروسک بود

باید برای پنجره ای تنها

یک سایبان ز ساقه ی پیچک بود

باید برای تشنگی یک گل یاس

زیباتر از تصور باران شد

باید برای تازه شدن ٬ گل داد

تسکین روح خسته ی یاران شد

باید فضای نیلی رویا را

گاهی برای پونه مهیا کرد

باید هوای سرخی رز را داشت

از آسمان ستاره تمنا کرد

باید ترانه های رهایی را

در کوچه های عاطفه قسمت کرد

باید فدای خنده ی یک گل شد

در خواب های آینه شرکت کرد

باید به خاطر گل یخ پژمرد

فکر پرنده های طلایی بود

باید سکوت آینه را فهمید

در انتظار صبح رهایی بود

باید به فکر حسرت شبنم بود

فکر سپیدی غزل یک گل یاس

فکر پناه دادن یک لاله

فکر غریب ماندن یک  احساس

باید میان خواب گلی گم شد

آیینه بود و عاشق بارانی

باید شبی ز روی صداقت رفت

در کلبه ی نسیم به مهمانی

باید برای پونه دعایی کرد

زیر عبور تند زمان تنهاست

باید شنید قصه ی دریا را

تا دید او برای چه در غوغاست

باید به فکر عمر شقایق بود

فکر نیاز آبی نیلوفر

فکر هجوم ممتد یک اندوه

فکر هوای ابری چشمی تر

باید به فکر زردی دل ها بود

فکر حضور دائمی پاییز 

فکر غریب بودن شمتی برف

باریدنی عجیب و کم و یکریز

باید برای عاطفه فکری کرد

پشت حصار فاصله ها مانده

آیا کسی به تازگی از احساس

شعری برای تازه شدن خوانده ؟

باید به فکر رسم نوازش بود

آرام و مهربان و تماشایی

باید برای عاطفه شعری ساخت

با خانه های آبی و رویایی

باید فشرد دست محبت را

آن گاه آسمانی و زیبا شد

نوشید شهد عشق ز یک چشمه

که با احترام دریا شد

باید پناه و پر از احساس

باید دلی به وسعت دریا داشت

باید به اوج رفت و برای دل

یک خانه هم همیشه همانجا داشت





:: موضوعات مرتبط: مجموعه اشعار مریم حیدرزاده , ,
:: بازدید از این مطلب : 1405
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : جمعه 6 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: