نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

زندگی را دوست دارم به شرط آن که:
(
ز)آن زندان نباشد
(
ن)آن ندامت نباشد
(
د)آن در ماندگی نباشد
(
گ)آن گورستان نباشد
(
ی)آن یاس نباشد

 

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن بعد ببین چه دارى ؟
به همه کمبودهایت که از آن می نالى خدا را بیفزا و ببین دیگر چه کم دارى ؟
اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

انسان ها دو دسته اند:
آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در روشنایی

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

سلامتی تاجی است بر سر انسانهای سالم که فقط افراد بیمار آن را می بینند . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

خوش بین باشید ، اما خوش بین دیر باور . . .
(
ساموئل اسمایلز)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برای انجام ندادن ۱ کار می توان ۱۰۰۱ دلیل آورد
اما برای انجام ۱۰۰۱ کار ۱ دلیل کافیست

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

 

زندگی را دوست دارم به شرط آن که:
(
ز)آن زندان نباشد
(
ن)آن ندامت نباشد
(
د)آن در ماندگی نباشد
(
گ)آن گورستان نباشد
(
ی)آن یاس نباشد

 

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

از تمام داشته هایت که به آن می بالى خدا را جدا کن بعد ببین چه دارى ؟
به همه کمبودهایت که از آن می نالى خدا را بیفزا و ببین دیگر چه کم دارى ؟
اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

انسان ها دو دسته اند:
آن هایی که بیدارند در تاریکی و آن هایی که خوابند در روشنایی

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

سلامتی تاجی است بر سر انسانهای سالم که فقط افراد بیمار آن را می بینند . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

خوش بین باشید ، اما خوش بین دیر باور . . .
(
ساموئل اسمایلز)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برای انجام ندادن ۱ کار می توان ۱۰۰۱ دلیل آورد
اما برای انجام ۱۰۰۱ کار ۱ دلیل کافیست

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

.

.

شنا بلد نیستی؟؟؟
دلتو به دریا نزن

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

در شرایط دشوار زندگی مرد بزرگ به خود سخت میگیرد و مرد کوچک به دیگران . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند
ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند
تا در آسایش و رفاه زندگی کنند!
(
چگوارا)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

مثل خردمندان فکر کنید اما با مردم به زبان خودشان حرف بزنید . . .
(
ویلیام بولریتس)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

هر سخنی که از دل برخیزد بر دل نشیند و
اگر فقط از زبان خیزد از گوشها فراتر نرود

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

هرگز به دیگران اجازه نده قلم خودخواهی دست بگیرند دفتر سرنوشت
را ورق زنند خاطراتت را پاک کنند و در پایانش بنویسند قسمت نبود . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

خوشبختی سراغ کسی می رود که فرصت اندیشه درباره بدبختی را ندارد . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برترین نوع ایمان آن است که بدانی هر جا هستی خدا با توست . . .
پیامبر اکرم(ص)

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای
به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای
مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی
که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دیدی . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

تلاش کنیم ندیده ها را ببینیم ، دیدن آنچه که همه می بینند هنر نیست . . .


بعضی کلمات همانند سکه بر اثر زیادی استعمال ساییده می‌شوند
و نقش و نگارشان محو می‌شود، آزادی هم یکی از این کلمات است . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

برای پناهندگی به درگاه خدا ، نیاز به هیچ گذرنامه و ویزایی نیست . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

همه دنیا در حکم یک دوربین عکاسی است ، لبخند بزنید . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

فرزانه وار آرام باش ، آنان که به سرعت می دوند زمین می خورند . . .

اس ام اس های عارفانه و جملات قصار

اینگونه زندگی کنیم: ساده اما زیبا، مصمم امابی خیال
متواضع اما سربلند، مهربان اما جدی، سبز اما بی ریا، عاشق اما عاقل . . .

 



:: موضوعات مرتبط: sms و جملات عارفانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 966
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

 

دخترجواني از مكزيك براي يك مأموريت اداري چندماهه به آرژانتين منتقل شد.

پس از دوماه، نامه اي از نامزد مكزيكي خود دريافت مي كند به اين مضمون:

لوراي عزيز، متأسفانه ديگر نمي توانم به اين رابطه از راه دور ادامه بدهم

 و بايد بگويم كه دراين مدت ده بار به توخيانت كرده ام !!!

 ومي دانم كه نه تو و نه من شايسته اين وضع نيستيم.

 من را ببخش و عكسي كه به تو داده بودم برايم پس بفرست


باعشق : روبرت

دخترجوان رنجيـده خاطر از رفتار مرد،

 از همه همكاران و دوستانش مي خواهد كه عكسي از نامزد،

 برادر، پسرعمو، پسردايي ... خودشان به او قرض بدهند

 و همه آن عكسها را كه كلي بودند با عكس روبرت، نامزد بي وفايش،

 در يك پاكت گذاشته و همراه با يادداشتي برايش پست مي كند،

 به اين مضمون:

روبرت عزيز، مرا ببخش، اما هر چه فكر كردم قيافه تو را به ياد نياوردم،

 لطفاً عكس خودت را از ميان عكسهاي توي پاكت جدا كن و بقيه را به من برگردان



:: موضوعات مرتبط: داستان غمگین , ,
:: بازدید از این مطلب : 807
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


وقتی ۱۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم …صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی

وقتی که ۲۰ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

.وقتی که ۲۵ سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی  ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه .

وقتی ۳۰ سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری .
.بعد از کارت زود بیا خونه



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 837
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

مرد، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش، کارتن را انداخت روی زمین، دراز کشید، کفشهایش را گذاشت زیر سرش، کیسه را کشید روی تنش، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش
خیابان ساکت بود، فکرش را برد آن دورها، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد.
در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود، دستهایش سردتر، مچاله تر شد، باید زودتر خوابش میبرد
صدای گام هایی آمد و .. رفت، مرد با خودش فکر کرد، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد، خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش.
اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد، شاید مسخره اش می کردند، مرد غرور داشت هنوز، و عشق هم داشت، معشوقه هم داشت، فاطمه، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید، به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر
گفته بود: بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی، دست پر میام …فاطمه باز هم خندیده بود.
آمد شهر، سه ماه کارگری کرد، برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد، خواستگار شهری، خواستگار پولدار، تصویر فاطمه آمد توی ذهنش، فاطمه دیگر نمی خندید
آگهی روی دیوار را که دید تصمیمش را گرفت، رفت بیمارستان ، کلیه اش را داد و پولش را گرفت ، مثل فروختن یک دانه سیب بود…!!!
حساب کرد ، پولش بد نبود ، بس بود برای یک عروسی و یک شب شام و شروع یک کاسبی!!!
پیغام داد به فاطمه بگویند دارد برمیگردد
یک گردنبند بدلی هم خرید، پولش به اصلش نمی رسید، پولها را گذاشت توی بقچه، شب تا صبح خوابش نبرد.
صبح توی اتوبوس بود، کنارش یک مرد جوان نشست.
- داداش سیگار داری؟
سیگاری نبود، جوان اخم کرد.
نیمه های راه خوابش برد، خواب میدید فاطمه می خندد، خودش می خندد، توی یک خانه یک اتاقه و گرم.

چشم باز کرد ، کسی کنارش نبود ، بقچه پولش هم نبود ، سرش گیج رفت ، پاشد :
- پولام .. پولاااام .
صدای مبهم دلسوزی می آمد ،
- بیچاره ،
- پولات چقد بود؟
- حواست کجاست عمو؟
پیاده شد ، اشکش نمی آمد ، بغض خفه اش می کرد ، نشست کنار جاده ، از ته دل فریاد کشید، جای بخیه های روی کمرش سوخت.
برگشت شهر، یکهفته از این کلانتری به آن پاسگاه، بیهوده و بی سرانجام ، کمرش شکست ، دل برید ، با خودش میگفت کاشکی دل هم فروشی بود.

- پاشو داداش ، پاشو اینجا که جای خواب نیس
چشمهاشو باز کرد ، صبح شده بود ، تنش خشک شده بود ،خودشو کشید کنار پله ها و کارتن رو جمع کرد.
در بانک باز شد ، حال پا شدن نداشت ، آدم ها می آمدند و می رفتند.
- داداش آتیش داری؟
صدا آشنا بود، برگشت، خودش بود ، جوان توی اتوبوس ، وسط پیاده رو ایستاده بود ، چشم ها قلاب شد به هم ، فرصت فکر کردن نداشت ، با همه نیرویی که داشت خودشو پرتاب کرد به سمت جوان دزد.
- آی دزد ، آیییییی دزد ، پولامو بده ، نامرد خدانشناس … آی مردم
جوان شناختش.
- ولم کن مرتیکه گدا ، کدوم پولا ، ولم کن آشغال
پهلوی چپش داغ شد ، سوخت ، درست جای بخیه ها ، دوباره سوخت ، و دوباره ….افتاد روی زمین.
جوان دزد فرار کرد.
- آییی یی یییییی
مردم تازه جمع شده بودند برای تماشا، دستش را دراز کرد به سمت جوان که دور و دور تر میشد ،
- بگیریتش .. پو . ل .. ام
صدایش ضعیف بود ، صدای مبهم دلسوزی می آمد :
- چاقو خورده
- برین کنار .. دس بهش نزنین
- گداس؟
- چه خونی ازش میره
دستش را گذاشت جای خالیه کلیه اش ، دستش داغ شد
چاقوی خونی افتاده بود روی زمین ، سرش گیج رفت ، چشمهایش را بست و … بست .
نه تصویر فاطمه را دید نه صدای آدم ها را شنید ، همه جا تاریک بود … تاریک .

همه زندگی اش یک خبر شد توی روزنامه : یک کارتن خواب در اثر ضربات متعدد چاقو مرد . همین
هیچ آدمی از حال دل آدم دیگری خبر ندارد ، نه کسی فهمید مرد که بود، نه کسی فهمید فاطمه چه شد ؛مثل خط خطی روی کاغذ سیاه می ماند زندگی
بالاتر از سیاهی که رنگی نیست ، انگار تقدیرش همین بود که بیاید و کلیه اش را بفروشد به یک آدم دیگر ، شاید فاطمه هم مرده باشد ، شاید آن دنیا یک خانه یک اتاقه گرم گیرشان بیاید و مثل آدم زندگی کنند ، کسی چه میداند ؟!
کسی چه رغبتی دارد که بداند ؟
زندگی با ندانستن ها شیرین تر می شود ، قصه آدم ها ، مثل لالایی نیست
قصه آدم ها ، قصیده غصه هاست


 



:: موضوعات مرتبط: داستان پندآمیز , ,
:: بازدید از این مطلب : 921
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

 

پسر کوچولو به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟

مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است

به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم

او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.

اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد….

حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.

پسر به مادرش گفت:مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟

آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟

مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت:من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.ای کاش خدا شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود.کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت ولباس های خود رابیرون آورد و گفت:مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم.
اما مادر اعتنایی نکرد و گفت:این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است.حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
پسر ملتمسانه گفت:مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن،فقط با من بیا.مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت.بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.
پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت:رسیدیم.در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت:من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد:مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟
آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان پندآمیز , ,
:: بازدید از این مطلب : 919
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با چندین بچه قد ونیم قد برد . زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویی از همسرش و گفت: ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند. شوهر من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود .

من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم . با رفتن او ، بقیه هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته های غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم . ای کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!

شیوانا تبسمی کرد وگفت : حقیقتش من این بسته ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه ؟ همین شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود . در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.



:: موضوعات مرتبط: داستان های شیوانا , ,
:: بازدید از این مطلب : 855
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


خدای من ، سلام 
خدای مهربونم من دوباره آمدم ...
با هزاران هزار شرمندگی و البته سر به زیرآمدم
 

خدای مهربونم ، اینقدر خجالت می کشم که توانی ندارم که در حضورت سرم را بلند کنم . چرا که هر بار که به پیشت آمدم ، مرا پر بار کردی ومن رفتم ، رفتم وبارِ نوری راکه در من دمیدی خاموش کردم . بله من ... با دستان خودم نورت را خاموش کردم .
 

وحالا چگونه می توانم سرم را در پیشگاهت بلند کنم .

خدای من ، ای مهربانم ، من که پناهی جز تو ندارم . چون فقط تو را دارم . پس بگذار حتی با این بار سنگین ندامت و

خجالت سرم را بلند کنم ، بگذار ...
 

می دانستم که زیبایی ...

می دانستم که مهربانی ...
 

می دانستم ...
 

اصلاً برای همین دوباره آمدم ...

می دانی خدا ... دوست ندارم که هر وقت در تنگنا قرار گرفتم به یادت بیافتم .

دوست ندارم هر وقت چیزی را از دست دادم به یادت بیافتم .
 

ودوست ندارم وقتی تو را از دست دادم به یادت بیافتم .
 

می دانم خدا ... تو همانی که درتنگناهایم و نه تنها در تنگناها ... بلکه در دارا بودنم و هم در نداری ، هر وقت صدایت زدم ، جوابم را دادی . نمی دانم که چرا این مهربانی هایت را بعضی وقت ها از خاطر می برم . این رحمتت ، این نعمتت
خدای من ، نمی دانم بنده خوبی برایت هستم یا نه ... نمی دانم
 
ای کاش با من حرف می زدی
 
ای کاش با من درد دل می کردی
 
ای کاش می گفتی : این کار را که کردی از دستت دلگیرم یا خوشحال
 
ای کاش به من نامه می دادی . ای کاش می آمدی و با هم قدم می زدیم .
 
ای کاش دست مهربانت را به من می دادی ... ای کاش دستانم را می فشردی ... ای کاش در چشمانم خیره می شدی .
چرا که دوست دارم با عقل ناچیز خودم وبا قلب بیمار خودم عاشقت بمانم . خدایا من کوچکم ، من ناچیزم ، می بینی ؟ حداقل این را می فهمم . ولی اگربزرگی تو را از یاد بردم ، مهربانیت را از یاد بردم ، رحمتت را از یاد بردم ، بر من خرده نگیر . چون توان درک وجود تو را ندارم . چون ندیدم کسی به من اینقدر نعمت داده باشد وبا من اینقدر مهربان باشد و من به او بی توجهی کنم در حالی که او از من چشم بر نداشته باشد و تو با من اینگونه هستی . ای عزیز من ، ای معشوق من ،ای خدای من ... ای خدای من ...
به یاد دارم کوچک که بودم ، پدر ومادرم در ازای خطایم تنبیهم می کردند . ولی در این روز اینگونه نیست . اما تو همیشه ... بله ، همیشه هوای من را داری ، می دانم ... تا آخر عمر .
اگر خطایی کردم ، مرا سرزنش کردی ... تنبیهم کردی . واگر شکر نعمتت به جای آوردم یا خطایی از من سر نزد ، نعمتت افزون کردی .. رحمتت افزون کردی .
 
خدای من ، به من این نعمت را بده تا هر روز شکر نعمتت را به جای بیاورم . به من این توفیق را بده تا عاشقت بمانم .
 
ای خدای مهربانم ... ای خدا ... اگرعمری به من دادی ، توفیق بنده خالص بودنت را عطا کن و اگر اینگونه نبودم ، جانم را بگیر .
خدایا ، دستم کوتاه است به تو نمی رسد ، تو بیا و دستم را بگیر

 



:: موضوعات مرتبط: درد و دل با خدا , ,
:: بازدید از این مطلب : 1004
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


در خیابان چهره آرایش مكن

از جوانان سلب آسایش مكن
زلف خود از روسری بیرون مریز
در مسیر چشمها افسون مریز
یاد كن از آتش روز معاد
*************
خواهرم دیگر تو كودك نیستی
فاش تر گویم عروسك نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین
یك نظر عكس شهیدان را ببین
******************
خواهر من این لباس تنك چیست؟
پوشش چسبان رنگارنگ چیست؟
پوشش زهرا مگر این گونه بود؟!
***
خواهرم این قدر طنازی مكن
با اصول شرع لجبازی مكن
در امور خویش سرگردان مشو
نو عروس چشم نامردان نشو



هرکه محرم شد چشم از خیانت باز دار


ای بسا که محرم با یک نقطه مجرم می شود


دلم می خواهد زن باشم!




تقدیم به همه زنان و مردان ، چه روشن ضمیر و آگاه



چه دربند و اسیر افکار سیاه ....


تقدیم به همه ...



چه آنهائی که می دانند ، چه آنهائی که نمی دانند ...



آنهائی که اقرار می کنند و آنانی که انکار .... سین . جیم


من به زنِ وجودم افتخار می کنم


دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده


من متولد می شوم، رشد می کنم


تصمیم می گیرم و بالا می روم.



من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.


من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !


ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!


ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم


قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم گاهی غلیظ


می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،


می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...


برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و فالش بخوانم،


آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،


مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...


.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،


اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...


من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،


فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...


حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب



در ذهن داری مغایر باشد.





زن من یک موجود مقدس است؛


نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی


تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.


نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند.


اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛


به هرکه بخواهد، هر جا




زن من یک موجود آزاد است.


اما به هرزه نمی رود.


نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛


به احترام ارزش و شأن خودش.


با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،


حتی به جهنم!



زن من یک موجود مستقل است.


نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،


نه صندلی که رویش خستگی در کند


و نه نردبان که از آن بالا برود.




زن من به دنبال یک همسفر است،


یک همراه، شانه به شانه.


گاه من تکیه گاه باشم گاه او.


گاه من نردبان باشم ،


گاه او.


مهر بورزد و مهر دریافت کند.





زن من کارگر بی مزد خانه نیست


که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد


و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛


که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد.


روزهابشوید و بساید


و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ





زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!!


در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ،


بچه ها بوی جیش نمی دهند،


لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛


اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!





زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛


ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه



که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ



زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند،


در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.


نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران اورا از حرکت بازدارند.


گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند


اما از حرکت باز نمیایستد.


دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛





من یک زنم ...


نه جنس دوم...


نه یک موجود تابع...


نه یک ضعیفه ...


نه یک تابلوی نقاشی شده،


نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،


نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،


نه یک دستگاه جوجه کشی.





من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،


بی آنکه دیگری را بیازارم...


فرای تمام تصورات کور،


هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!





باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،


بی تفاوت و بی احساس باشم،


بی ادب و شنیع باشم،


بی مبالات و کثیف باشم.


اگر نبوده ام و نیستم ،


نخواسته ام و نمی خواهم.ـ




آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،


احترام می خواهد و احترام می کند.

من به زن وجودم افتخار می کنم،


هر روز و هر لحظه ...


من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم


و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند


و تحسین می کنند






آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،



احترام می خواهد و احترام می کند


انسانی آنا توسطونن دونیایه گتیرب هامینی سویندورن الله



(آدم را خداوند توسط مادر بدنیا آورد و همه را خدواند شاد نمود )



انسانی دونیادان كوچو ردوب هامینی آغلادیب تاندین آدینان باشلییرام



(و آدم از دنیا كوچ كرد و همه را گریاند با اسم الله شروع می كنم)



قیزدا وفا آخدارانین عاقلی یوخ الاهه قسم



(هر كس در دختر دنبال وفاست عقل ندارد به خدا قسم)



حاضیرم ساق قولومو قیزدان وفا گوروب كسم



(من حاضرم دست راستم را قطع كنم اگر كسی در دختری وفاداری دیده است)



من بینی تجربه ادیم كی قیزی سومیسن



(من این را تجربه كردم كه دختران را نباید دوست داشته باشی)



یا فرشته یا حوری اولا انا اورك ورمیسن



(اگر دختر فرشته و یا حوری و پری باشد بهش دل نبند)



آی جامات من یاشیرام تك دوسلاریم منه دییر سفك



(ای مردم من تنها زندگی می كنم همه دوستانم می گویند من دیوانه هستم)



ای یری گویو یارادان فلك منیم عشقمه خط چك



(ای خدای مهربان كه زمین و آسمان را خلق كردی روی عشق من خط بكش كه نزار عاشق شم)

 



:: موضوعات مرتبط: دخترونه , ,
:: بازدید از این مطلب : 4162
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑

چیه چیزی شده ؟ چرا ساكتی ؟



دوست داری من نباشم تا كنارت باشه كی ؟



شنیدم از من دلسرد شدی به تازگی



شادیاتو تقسیم میكنی با یكی ..



دیگه كه دوسش داری و تو روش حساسی ..



روش داری عقاید خیلی شیك و وسواسی..



اینقده اونو میخوای كه اگه با اون بودی و منو اتفاقی جایی دیدی نشناسی ..



گفتم غرورمم زیر پاهات بذار له بشه



رفتی نذاشتی حتی دوستیمون به سال بكشه



تو عین نداریا واسه تو هر كاری كردم و بی معرفت نیومد یه بار به چشت



هرچی راجع بهت فكر میكردم شد نقش بر آب .. آواره آمارت بدجور همه جا پخشه الان



كاری كردی كه حتی زندگی سخت شه برام .. بگو بینم كی تو زندگیت پر نقشه الان ؟



اونم مثل منه و تعصب داره رو تو ؟



دوست داره همه جوره حفظ كنه آبروتو ؟



مثل من حاضره با دنیاهم عوض نكنه حتی .. یه دونه از اون تاره موتو ؟



یا كه بر عكس نسبت به تو بی ارزشه ؟بگو چی كم گذاشتم واست این رسمشه ؟ !



كه جواب خوبیمو بدی با بدیات



مگه نمیگفتی فرق كردی با قدیمات ؟!!

خاطراتو فراموش میكنم مو به موشو برو با هر كی كه دلت میخواد رو به رو شو



بدون دیگه واسه من مرده كسی كه یه روزی با دنیا عوض نمیكردم یه دونه موشو

چه خوش خیالم به فكر اینكه دوباره تو بهم زنگ میزنی شبا تا صبح بیدارم ..



عیب نداره تو این شبا كه واسه ما سخته خواب



تو با خیال راحتت بگیر تخت بخواب



نگران منم نباش و آروم یواش .. چشماتو ببند بودن از ما داغون تراش



كه حالا همه چی رو سپردم به دست فراموشی



خوب میدونم كه حالا با كس دیگه هم آغوشی



اینا رو میبینم و میسازم بازم با غمتو



اینو بدون یه روزی میگیره آهم دامنتو



آخه تا من یادمه تو با راحتی ..منو تنها گذاشتی تو اوج ناراحتی



كاری كردی كه به یه فكر خراب رسیدم .. فكر كثیفمو حتی تا خلاف كشیدم



وقتی میدیدم نیستی اما یادت اینجاست وقتی نمیشد من و تو با هم ما بشیم باز

خاطراتو فراموش میكنم مو به موشو برو با هر كی كه دلت میخواد رو به رو شو



بدون دیگه واسه من مرده كسی كه یه روزی با دنیا عوض نمیكردم یه دونه موشو

هنوزم بوی عطرت چندتا دونه ی مشكی از اون موی لختت



روی تخته .. تختی كه همیشه میشدی روش تو بفلم ولو



تو كه رفتی .. نمیشكوندی اقلا دلو

با زخم زبونت ..

رسم زمونه اینه رابطه هایی كه به هم وصله نمونه

خیله خوب دیگه همه چی بسه تمومه هر چی خدا بخواد همه چی دسته همونه

ولی بدون تو هم یه كم نه آخرشی

منه ساده رو بگو ساختم با همه چی

نمیخوام سر صحبت الكی هی بی مورد واشه .. اصلا تو خوبی هر چی تو میگی باشه ..

دیگه اسمتم تو زندگیم باشه نحصه

هر بلاییم سرم آوردی ناز شصتت

بهتره اصلا نمونیم با هم ما یه لحظه ..امیدوارم دل تو هم باشه از من باشه خسته

خاطراتو فراموش میكنم مو به موشو برو با هر كی كه دلت میخواد رو به رو شوبدون دیگه واسه من مرده كسی كه یه روزی با دنیا عوض نمیكردم یه دونه موشو



:: موضوعات مرتبط: غم عشق تو , ,
:: بازدید از این مطلب : 800
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ๑۩۞۩๑...ẤŖ@Σ..๑۩۞۩♠๑


زیباترین گل ها را برای زیبایی زندگیت و کوتاهی عمرشان را برای غم هایت آرزو مندم . . .

تولدت مبارک

.

.

.

شکفته شدن گل مهر وجودت در پر مهر ترین ماه سال ،

که مهرش را به شکوفا شدنت مدیون است مبارک باد . . .

خاک وفادار گل گلدانت (…)

.

.

.


عزیزم ، زیباترین لحظه زندگیم را صرف با تو بودن میکنم و شکفتن زیبایت را در

(…) مهر ، تبریک میگویم ، از طرف دوست دار همیشگیت(…)

.

.

.


تقدیم به مبدا تمامی وجودم (…)جان ، سالروز تنفس دوباره مبارک

.

.

.


تقدیم به تنها بهانه زندگیم

تولدت را با افتخار به داشتنت پیشاپیش تبریک میگویم

.

.

.


(…)عزیزم ، تولدت آغاز تمام خوبی هاست (…)مهر ، روز تولدت مبارک . . .

.

.

.


این هم برای کسی که هیچ وقت نتونستی کنارش باشی

امید سالهای از دست رفته ام ، امید روزهای بی کسی ام

تولدت هر سال بی تو آغازی است برای عاشق تر ماندنم ، بی تو اما در دلم

با تو بودن را جشن میگیرم و ساده میگویم  : حس بودن دوباره ات مبارک . . .

.

.

.


عزیزم در پناه مهربانی ات جوانه زدم و با نسیم صداقتت به بار نشستم

و معنا و مفهوم زندگی را در با تو بودن یافتم ، بهترین بهانه زندگیم ،

یک دنیا عشق و محبت خالصانه مرا به مناسبت روز تولدت پذیرا باش . . .

.

.

.

عزیزم امروز ، روز تولدت رو اول به تو و خودم تبریک میگم و جشن میگیرم

و دوم به فرشته ها تسلیت میگم ! چون امروز سالروز جدایی رو  با اشک سر میکنن

و در آخر به تقدیرم آفرین میگویم که من رو با تو پیوند زد . . .

.

.

.

سالروز رفاقت مبارک

سالروز صداقت مبارک

سالروز متانت مبارک

سالروز درایت مبارک

و سالروز آغاز این همه خوبی ها مبارک

تولدت مبارک ، عزیز تر از جانم



:: موضوعات مرتبط: sms تبریک تولد , ,
:: بازدید از این مطلب : 897
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : یک شنبه 22 اسفند 1389 | نظرات ()